#ننه_سرما_پارت_128
يه عالمه کاغذ دست شونه و هي به هم نشون مي دن!
بعدش منو نشون مي دن!............................................. .....
دوباره چشمامو مي بندم!
بازم تو ماشين هستم.با حامد و بهار!
حامد ماشين رو نگه مي داره و بهار رو بغل مي کنه!
مي آد پايين و در طرف منو باز مي کنه!
پياده مي شم!
جلو يه بيمارستانه!
مي ريم تو.با آسانسور مي ريم بالا.
هورا رو مي بينم!
داره گريه مي کنه!
بغلم مي کنه و گريه ش شديدتر مي شه!
بعد پدر و مادر پويا رو مي بينم!
اونام گريه کردن!
حامد يه چيزي به هورا مي گه!
کلمه ي شوک رو مي شنوم!
منو رو يه صندلي مي نشونن!
کمي بعد يه مرد با روپوش سفيد مي آد جلو!
نگاهم مي کنه و دستم رو مي گيره!
بعد يه چيزي به يه پرستار مي گه!
از جام بلندم مي کنن و با خودشون مي برن!
رو يه تخت مي خوابونن!
يه سوزش تو دستم حس مي کنم!
بعدش خواب!
يه خواب با يه خواب بي سر و ته!
مادر پويا از امريکا برگشته و چقدر برامون سوغات آروده!
اومده تو دهکده زندگي کنه!
پدرش داره باغ رو بيل مي زنه!
مادرش هي بهش سر مي زنه و براش چايي مي بره!
هورا بهار رو بغل کرده و کنار پدرش ايستاده و کار کردنش رو نگاه مي کنه!
پدرش داره يه چاله مي کنه!
انگار مي خواد درخت بکاره!
حامد خاک ها رو مي ريزه تو يه گوني!
مادرش بازم چایی میاره!
هورا به چاله نگاه می کنه!
پدرش بازم چاله رو می کنه!
خیلی گود شده!
مگه درخت چقدر باید تو زمین فرو بره!
حامد خاکها رو می ریزه تو گونی!
مادرش بازم چایی می آره!
هورا به چاله نگاه می کنه!
بهار از رو زمین سنگ برمی داره و میندازه تو چاله!
پدرش بازم چاله رو گود می کنه!
حامد خاک ها رو می ریزه تو گونی!
مادرش بازم چایی می آره!
می رم جلوتر!
romangram.com | @romangram_com