#مسافر_پارت_24
-چرا اینجا اومدی؟
-همینجوری
نیم خیز شدم ولی توانایی راه رفتن نداشتم.
-وایسا
یه آن به خودم اومدم دیدم رو دستاشم اونم آروم آروم راه میرفت.
-خسته میشی آرتان؟
--آخه فسقلی تو وزنی نداری.
دستمو دور گردنش حلقه کردم که باعث شد لبخند بزنه.
-خــــــــــب حالا بگو ببینم چرا اومدی اینجا؟یار داری؟
بد جور بهش نزدیک شده بودم هرم نفساش صورتم رو میسوزوند.یهو گفتم:
-یارم تویی!
وای دوباره شکر خوردی دختر خاک تو گورت کنم.
فاصله بین صورتمون خیلی کم شده بود.خدایا من چِم شده؟سرِ صحبت رو باز کردم تا یکم از این حال و هوا بیام بیرون.
-چجوری پیدام کردی؟
--رفتم روغن ماشین رو عوض کنم وقتی رسیدم خونه لیلی جون جریان رو برام تعریف کرد.تو شهر کلی دنبالت گشتم ولی هیچکی ازت خبر نداشت.بابا بهم گفت شاید اومده باشی پشتِ خونه لیلی جون خواست باهام بیاد ولی نذاشتم.
حرفشو قطع کردم ،دیگه درد پام از یادم رفته بود،گفتم:
-یعنی با مینا نبودی؟آخه خاله لاله گفت با مینا رفتین بیرون.
-آخـــی...!!فسقلیِ من حسودی کردی؟نه من با مینا بیرون نرفتم.اون خودشو سیریش میکنه ما خانواده داریم طرفِ این کارا نمیریم قباحت داره.
آروم زیرِ لب گفتم:
- خدا رو شکر
--آره خدا رو شکر که با مینا نرفتم بیرون توام الکی خودتو به این روز انداختی.
-گوشای تو رو باید جای چاقو استفاده کنن،چقد تیزن!!!
خنده ای سر دادیم .دیگه رسیده بودیدم به جاده اصلی.ماشینِ آرتان کنار جاده پارک شده بود.
-خب خانومی باید بریم بیمارستان.
-بیمارستان براچی من خوبم.
-خوبی؟
-آره.
صندلیِ جلو رو خوابوند و منو گذاشت روش.آروم دستشو رو پام گذاشت که جیغم رفت هوا.
-آخ آخ آخ چیکار میکنی درد داره ها.
-ِِ تو که گفتی من خوبم!!!
رفتیم بیمارستان و دکتری که معاینه م کرد گفت مشکلی نیست و فقط یه ضرب دیدگی ساده س.به سمت خونه حرکت کردیم.
-آرتان بذارم پایین زشته.
-زشت پیرزنیه که تو 90 سالگی باردار شه.
آرتان در رو با پاش باز کرد و رفت داخل.همزمان با وارد شدن آرتان لیلی جون که رنگ به رخش نبود با حاج رضا اومدن جلو.با دیدن من تو اون وضعیت گفت:
-الهی بمیرم مادر خدا مرگم بده.
-نه مامان جان چیزی نشده
حاج رضا با محبت پدرانه ای که هیچ وقت تو چشاش ندیده بودم بهم گفت:
-دکتر رفتین؟
-آره بابا جون گفت چیزِ مهمی نیست.
اولین باری بود که بهش گفتم بابا جون.برق شادی رو تو چشاش دیدم.
romangram.com | @romangram_com