#مهمان_زندگی_پارت_85
اگه مثل كوه سنگي جلوي چشمات مي ريزم ،به تو مديونم
به تو مديـــــــونم ، به تو مديــــــونم
رضا صادقي داشت مي خوند و سايه آرام آرام اشك مي ريخت
نرو نذار بگم عشق يعني حسرت
نرو نذار اين تمنا بشه نفرت
نرو ..........
آرتین به طرفش برگشت ونگران گفت:
- سايه حالت خوبه؟
در حالي كه اشك هايش را پاك مي كرد زمزمه کرد:
-آره خوبم !
-مي خواي بريم بيرون
-نه ، تا آخر كنسرت هنوز خيلي مونده .
-ايراد نداره ، اگه جو اينجا برات سنگينه ،مي ريم بيرون يه هوائی بخوري.
-نه حالم خوبه
-هر جور دوست داري
ناراحت و غمگين بود وآرتین به وضوح اين را از نگاهش حس مي كرد . نگاهي به ساعتش انداخت تا ساعت ده چيزي باقي نمانده بود . چه قدر دلش مي خواست بداند چه حسي از عدم حضورش در خانه به آرمين دست مي دهد ،از اين فكر كه شايد نگرانش خواهد شد , لبخند تلخی زد . چرا که میدانست او حتی متوجه نبودنش در خانه هم نخواهد شد .
........................................
مثل آينه شكستم تو نديدي
صداي شكستنم را نشنيدي
يادته بهت مي گفتم نمي موني
ديدي تا آخرش به حرف من رسيدي
پيچك باغچمون خشك شد و پژمرد
خاطرات ما را توي قصه ها برد
دلي كه حتي به حرفاي تو خوش بود
ديدي آخرش چه جوري تو دستاي تو مرد
منو دادي به بهانه، به يه حرف عاشقانه
چه فروختي من آسون ، زير قيمتي چه ارزون
آروم آروم، بازي بازي ، زندگيم و دادي به بازي
ما كه باختيم و تموم شد
romangram.com | @romangram_com