#مهمان_زندگی_پارت_59


-اما من از اون دانشجوها نيستم .

-بله متوجه ام

دکتر مشايخ سلام سردي به ارجمند كرد و از كنار هر دو گذشت . ارجمند به سايه گفت :

-فعلاسر كلاست برو تا ببينم چه كار مي تونم برات انجام بدم

-يعني اميدي هست

-مگه دانشجويي پيدا بشه كه بخواد مثل تو از كلاس من انصراف بده كه در اونصورت بايد باهم كلاستون وعوض كنيد

با نااميدي گفت:

-كه فكر نكنم كسي كلاس دکتر مشايخ روبه كلاس شما ترجيح بده .

(خودش هم از اينهمه دو رويي خودش حالش بهم مي خورد )

استاد ارجمند با خنده گفت:

- ولي اون که توی دانشگاه خيلي محبوبه .

-كلاسهاش اينهو حكومت نظاميه .

-خوب هر كسي يه روشي داره ،حالا تا دير نشده برو سر كلاست .

-باشه مي رم ببخشيد كه مزاحمتون شدم .

باخنده گفت:

-باشه مي بخشم ، اما من وقتي چهره بشاش شما رو مي بينم بيشتر خستگيم از تنم بيرون مي ره

لبخند تلخي زد و از او خداحافظي كرد خوب منظورش را گرفته بود . با اينكه او مرد ايده الش نبود ولي فكر مي كرد اگر در شرايط مشابهي با ارمين بود حتما او را انتخاب مي كرد چرا كه مطمئن بود استاد ارجمند عاشق اوست و تحمل عشق یکطرفه او را بر زندگي زجر اورش ترجیح می داد

با چهره اي در هم وارد كلاس شد و با سلامي كوتاه به طرف صندلي خالي رفت اما با صداي محكم وپر ابهت آرمین برجا ميخكوب شد .

-خانم محترم ! كجا ؟.........

به طرفش برگشت و مقطع وبریده بریده گفت :

-من....من ........دانش........دانشجوي همين كلاسم

به طرف بچه ها برگشت وبا تمسخر گفت:

-فک کنم، منم استاد همين كلاس باشم!

از حرف آرمين بچه ها زدند زیرخنده ، سايه که احساس خجالت وسر در گمي میكرد با صداي مرتعش ولرزانی گفت :

-مي رم که بشينم

به طرفش برگشت وآمرانه پرسید

-با اجازه چه كسي؟

با حرص لبش را به دندان گزيد نمي دانست چه جوابي بايد بدهد واقعا در آن لحظه ذهنش هنگ کرده بود واصلا یاری کمکش نبود .آرمین که ازآشفتگی او راضی و خشنود به نظر میرسید با سرخوشی گفت :

-شما خواب تشریف داشتین که از قانون هاي كلاس من خبر ندارين ؟


romangram.com | @romangram_com