#مردی_میشناسم_پارت_18


نگاهی به در اتاق انداخت و غرید: فحش به چه دردی میخورد فرشته؟ باید میزدی تو دهنش... باید یه چی مثل خودش جواب می دادی. وای این چه حرفی بود زده.

-:حالا عصبانی بود یه چیزی گفته. وسط دعوا که حلوا خیرات نمیکنن.

-:جوابش و که دادی چرا گریه میکنی؟

-:خب آخه عکسام و دادم بهش.

تقریبا فریاد کشید: چی؟

-:چرا داد میزنی؟

-:آخه تو خر شدی. وایی فرشته مامانت بفهمه سرت و گوش تا گوش میبره.

فرشته صدایش را پایین تر برد و با وحشت گفت: مامانم هیچ مستان اگه علیرضا عکسا رو ببره برای بابام چی؟

-:میتونه ببره؟

-:نمیدونم که. وای کاش نمیدادم بهش...

-:میخوای به شراره بگم؟

فرشته غرید: نه نمیخوام باز سرکوفت میزنه حوصل نیش و کنایه هاش و ندارم.

کامپیوترش را روشن کرد: خب من که کاری بلد نیستم.

-:ببین نمیشه از یکی کمک بگیری؟

-:آخه من کی رو دارم ازش کمک بگیرم؟

فرشته با ناراحتی گفت: چه میدونم. مثلا همین عموت...

مستانه از جا پرید: حرفشم نزن. اصلا چیکار میتونه بکنه؟

-:بهش بگو به عنوان بابای من علیرضا رو تهدید کنه.

-:عمرا اینکار و نمیکنم. بمن چه؟ تازه عموی واقعیم که نیست دوست بابامه. اگه بره به بابام بگه بابام دیگه نمیزاره اسمتم بیارم.

فرشته با ناراحتی صدا زد: مستان...

romangram.com | @romangram_com