#من_پلیسم_پارت_19

اه ...خاکتوسرت ريحانه...احمقه نفهمه الاغ

به خودم فحش ميدادمو راه ميرفتم.رسيدم خونه....زير لب فحش بود که نثار خودم ميکردم....دوروبرمم نميديدم....يهو صداى فوضول خانوم تو گوشم پيچيد:به به...ببين کى اينجاس!!ريحانه جون خبرى ازت نيس...

مامانت ميگفت قراره بشينى خونه دارى ياد بگيرى...اخه دم بختى...راسته؟؟؟

اى گل بگيرن دهنتو زنيکه فوضول....اون دنيا تو دهنت مواد مذاب ميريزن از بس با فوضوليات دو بهم زنى ميکنى.

با يه لبخند زورکى برگشتم طرفش:اوا افسانه جون شمايين؟چه عجب ...کم پيدايين نبودين ما از همه جا بيخبر بوديم.اخه تلويزيونمونم خراب بود...ديگه کلا هيچى نميدونستيم.

-وا ريحانه جون مگه من اخبار گوام؟

-نه افسانه جون شما بى بى سى فارسى هستين.

-چى چيم؟؟؟

-هيچى.با اجازتون.

-کجا دختر...واستا باهات حرف بزنم.

-ببخشيد کار دارم.

رفتم تو و درو سريع بستم.زنيکه خپله فوضوله معتاد.هميشه بوى گند ترياک خودشو شوهر عمليش تا خونه ما مياد.

خريدارو تحويل مامان دادم و رفتم تو اتاقم.

از گشت ارشاديا خوشم اومده بود.....سرو کله زدن با ادماى مختلف خيلى باحال بود.ولى جذبه ميخواست که من با اين پشمو پيليا اصلا نداشتم!

ولى تا موقعى که بابا بياد فکرم مشغول بود.

وقتى بابا اومد بودن هيچ فک,ى تصميممو بهش گفتم:بابا من ميخوام پليس شم.

بابا چن لحظه هنگ کرد....بعد پرسيد:ميخواى چى شى؟؟؟؟؟

-پليس.ميزارى برم ازمون بدم؟

همينطورى داشت با چشاى گرد شده نگام ميکرد...بدبخت حق داشت.نه مقدمه اى نه امادگى.....

با دستش اشاره کرد برم بغلش بشىنم

romangram.com | @romangram_com