#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_135
-غیبت در مورد استاد!
سارا:میشه بپرسم این استاد چه ربطی به تو داره؟!
-نه نمیشه بپرسی!
میخواستم لو ندم که پری داییمه تا با یک ضربه کاری از میدون خارجشون کنم!!(آخه یکی نیست به این بگه مگه تو میدون جنگی؟!)دوستام هم که هیچی! عین مونگلا زل زده بودن به ما و ریز ریز میخندیدن!
مینا:بیشین بینیم باووو تو رو سننه؟!
-باشه گلم اشکال نداره!
از این تغیر یهویی به وضوح دهنش باز موند....دارم برات عســــیسم!!!!رو دایی من حساب باز میکنی؟یک لبخند زدم و چرخیدم سوی خودمون!
ترلان:معلوم هست داری چی کار میکنی؟!
-ولش حوصلش رو ندارم بعد حالشو میگیرم، بچه ها؛ واقعا بیاین این چند وقت رو بخونیم! دیگه ممکنه همچین فرصتی واسمون پیش نیاد....
رها:هستم!
ترلان: رو منم حساب کنید.
رومینا:دارمتون عجیب!
بعد اینکه اون سه تا هم موافقت کردن دستامون رو گذاشتیم رو هم....
+همه برای یکی! هر کی برای خودش!
بعدم غش غش خندیدیم....یک نگاه به کل گروهمون انداختم:خدا جونی؛ لطفا هیچ وقت هیچوقت این گروه رو از ما نگیر....
- بچه ها امروز که کلاس نداریم،هیچی ! از فردا شروع کنیم بکوب درس خوندن؟!
ورتا:همگی قبول، اصن صبح بریم کتابخونه؟
راست میگفت بد فکریم نبود ،میرفتیم عین آدم درس میخوندیم.....با تکون دادن سر تعیدشون کردم وقرار شد فردا عصر رأس ساعت سه همه کتابخونه باشیم....
-بچه ها من دیگه میرم....
رومینا: برنامه کلاس ها رو برداشتی؟!
- بعد برام بفرست همگی خدافظ.....
romangram.com | @romangram_com