#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_76
ای خدا چیکار کنم ؟! به آنا زنگ بزنم و ازش بخوام برام توضیح بده ؟
ساعتو نگاه کردم ، 10:30 شب بود ، شک داشتم که خواب باشه و مزاحمت براش ایجاد کنم .
گوشیمو برداشتم و وارد تلگرام شدم ، آخرین زمان آنلاینش مربوط یک ساعت قبل بود ،
بی خیال آنا شدم و به مغزم فشار آوردم که این موقع شب چیکار کنم ؟!
صدای درب اتاق کارلو نشان از خروجش میداد ،
ای بابا اینم که به خاطر یه لیوان آب مدام راه اتاق تا آشپزخانه رو طی میکنه !
کارلو در حال عبور از جلوی چشمام بود ، با اعصابی داغون نگاهمو ازش گرفتم که ...
از جام پریدم ، ایـــــــنه ، من چقدر باهوشم خدایا !
کارلو در حال لمس دستگیره اتاقش بود که صداش زدم ،
برگشت و منتظر شد که حرفمو بزنم :
romangram.com | @romangraam