#خشم_و_سکوت_پارت_95

- منم فکر می کردم باید این طور باشه .

سپس با آهی افزود :

- خب پس مشکل برادرم چیه ؟ اون همیشه نسبت به من نظر مساعدی داشت چون من آدم خوب و منضبطیم .

در این جا ناگهان اندرولا با مشاهده ی بالا رفتن ابروان تارا که کاملا” غیر عمدی بود ، کمی سرخ شد و حرفش را قطع کرد و بعد از مکثی ادامه داد :

- خب البته ، اون فکر می کنه که من خوبم .

تارا به اجبار خندید اما می دانست لئون آن قدرها هم که خواهرش تصور می کرد آدم پخمه و بی خبری نبود ، ولی با وجود این بالطبع از بیان این حقیقت خودداری کرد و تنها گفت :

- احتمالا” به خاطر نگرانی های کاریه که اون الان درگیره زیاد طول نمی کشه ، این حالتش بر طرف می شه .

اندرولا که داشت لباس شبی را در کمد آویزان می کرد ، با حرارت خاصی گفت :

- من از ته قلب آرزو می کنم این طور بشه چون چیز مهمی ازش می خوام .

- چه چیزیه که انقدر مهمه ؟

اندرولا سرش را به طرف تارا برگرداند .

- من می خوام ازدواج کنم .

- تو!

تارا به یاد آورد که پل گفته بود ، دوست اندرولا انگلیسی و بی چیز است . او همچنین به خاطر آورد که خود اندرولا اعتراف کرده بود ، دوست های زیادی دارد .

- اون یونانیه ؟

- اگه یونانی بود دیگه هیچ مشکلی وجود نداشت . نه ، اون انگلیسیه ، اصلا” ام پولدار نیست . من خیلی وقته می شناسمش ، از وقتی برای تعطیلات به آتن اومده بود ، با هم آشنا شدیم و بعد از اون با هم مکاتبه داشتیم . اون هر وقت بتونه هزینه ی سفرشو جور کنه می یاد آتن اما متاسفانه پول زیادی نداره . دو هفته قبل که اومد ، فهمیدم دوس دارم باهاش ازدواج کنم .

اندرولا که غصه دار به نظر می رسید ، لحظه ای تامل کرد و بعد ادامه داد :

- من همین الانم دلم براش تنگ شده ، اون ازم خواست باهاش ازدواج کنم چون خودش می دونست منم مایلم ، به خاطر همین من تصمیم گرفتم به خونه بیام و لئونو ببینم ولی این که گفتم حالم خوب نیست ام درسته ، چون راستش از دلشوره تقریبا” مریض شدم ، به خاطر این که مطمئنم با لئون نمی تونم کنار بیام .

بعد برگشت و لباس دیگری از چمدانش برداشت که تارا گفت :

- تو که گفتی دوستای زیادی داشتی .

- پس تو فکر می کنی من عاشق مارتین نیستم ؟ چرا ، هستم تارا و دقیقا” به خاطر بقیه ست که انقدر مطمئنم .


romangram.com | @romangram_com