#خشم_و_سکوت_پارت_84

- نه ، حالم کاملا” خوبه ، چی ممکنه شده باشه ؟

چشمان سیاه لئون با برق غیر قابل درکی درخشیدند .

- پس در این صورت همین الان غذامونو می خوریم عزیزم ، فقط ده دقیقه به من وقت بده ، برم دوش بگیرم و لباسامو عوض کنم و بعد به ساواس بگو غذارو سر میز بیاره .

آن ها بعد از این که شامشان را خوردند ، در ایوان زیر سایه روشن چراغ های دیواری اتاق پشتی قهوه می نوشیدند که تارا با لحن سردی سوال کرد:

- سفرت … سفرت موفقیت آمیز بود ؟

لئون در حالی که فنجانش را به لب می برد ، با بی تفاوتی گفت :

- مثل همیشه ، کاری که به خاطرش رفته بودم رو انجام دادم .

تارا چشمانش را پایین انداخت ، چون ممکن بود نگاهش او را لو دهد و نشان دهد که او اطلاع داشته ، لئون در جزیره ی ایجینا بوده و هیچ در آتن نمانده است .

- فکر کنم دوباره به زودی می ری اونجا.

کاملا” ناگهانی صرفا” از روی یک احساس درونی تارا متوجه شد که خشمی در وجود لئون شعله ور شد ، خشمی که درک ناشدنی بود ، چون تارا نمی توانست هیچ دلیلی برای آن بیابد . مطمئنا” صحبت های او باعث برانگیختن این خشم نشده بود . صدای لئون در حالی که مانند همیشه هیچ شدتی نداشت و آهسته و نرم بود ، پس از سکوتی که ظاهرا” حاوی دستوری به تارا برای نگاه کردن به او بود ، بلند شد . اما تارا همچنان مصمم بود سرش را که به طرف دیگر بود برنگرداند .

- چرا باید چنین فکری کنی ؟

تارا که از این حرف لئون کاملا” یکه خورد ، در تقلا بود جواب مناسبی برای آن پیدا کند .

- خب چون این جور که پیداست تو شهر خیلی کار داری .

تارا سرانجام توانست این جواب را بدهد و آن وقت بود که نگاهش را بالا انداخت . لئون در جواب تنها به اشاره ی سر بسنده کرد و چشمان تیره اش باریک شدند و تارا چنین احساس کرد که او نهایت تلاشش را می کند که وسوسه ی گفتن حرف هایی را در خود مهار کند . بدون شک چیز عجیبی در او دیده می شد ، چیز عجیبی که درست از یک ساعت پیش یا همین حدود ، هنگامی که قبل از ورودش به اتاق در میانه ی در ایستاده بود و مدتی طولانی به دقت به تارا نگریسته بود و بعد هم که وارد اتاق شده بود ، هنوز در او مشاهده می شد . برای لحظه ای کوتاه تارا به این فکر افتاد که شاید هلنا در مورد آمدنش به پروس و ملاقاتش با او چیزی گفته باشد ، اما فورا” این فکر را از ذهنش خارج کرد ، زیرا اگر هلنا نظرش را عوض کرده باشد و به همه چیز اعتراف کرده باشد لئون باید مدتی قبل به این موضوع اشاره می کرد و در موقع ورود به اتاق نشیمن نمی پرسید ، چیزی شده است ، چون اگر این طور بود او همه چیز را می دانست و باید خودش را برای یک جنجال حسابی آماده می کرد . جنجال ! تارا دندان هایش را به هم فشرد . بله ، یک جنجال حسابی در انتظار اوست ! بله مطمئنا” یک جنجال به محض این که لئون از قصد او برای ترک خودش مطلع می شد ، در انتظارش بود .

لئون سرانجام بعد از مدتی در جواب تارا زیر لب گفت :

- آره ، اما فعلا” تا چند هفته دیگه آتن نمی رم .

چشمان تارا گشاد شد … و در همین حال چشمان لئون باریک تر از حد معمول درست مانند نوار باریکی شد.

تارا با حالت ناباورانه ای تکرار کرد :

- تا چند هفته ی دیگه ؟

مطمئنا” هلنا که تصمیم گرفته بود به روابطش با لئون ادامه دهد ، از او انتظار داشت غالبا” همدیگر را ببینند .

لئون با ملایمت جواب داد:


romangram.com | @romangram_com