#خیانتکار_عاشق_پارت_93
_تاچشت دراد؛ چی فکر کردی؟
تازه منم یه خواستگار دارم، رتبه ی یک تو دانشگاه!
سریع گفتم:
_ رتبه یکه فلج های ذهنی؟
اومد بزنه که چون زودتر دستشو خونده بودم در رفتم و پریدم تو اتاق نازلی...
چشم غره ای رفت، قبل اینکه نطق سخترانیش شروع شه
پریدم پشتش و سپر بلام کردم
_من رو از دست این آمازونی نجات بده
اسما با حرص دمپایی رو فرشیشو دراورد
نازلی اخم کرد و گفت:
_بزار دو روز از اومدنم بگذره، بعد روانیم کنید، چتونه؟
اسما انگشتش رو به سمتم گرفت و گفت:
_این زنیکه به جاوید من توهین کرد؛ برو کنار خشتک شو به اهتراز درآرم
زبونم و درآوردم و با بدجنسی گفتم:
_خوبه؛ جفت مناسبی میشین یه منگل مالیاتی با یه وحشی آمازونی، بچتونم لابد...
حرفم تموم نشده بود که هجوم آورد سمتم.
جیغ دیگه ای کشیدم
نازلی و پرت کردم تو بغلش و پریدم تو اتاق لعیا، درم که قفلش روش بود و قفل کردم
به در تکیه دادم
_آخیش...
لعیا با تعجب نگاهم کرد و پرسید:
_چتونه باز هار شدین؟
به سمتش رفتم، نشستم رو تختش و گفتم:
_من هی می گم این دخترو ببرید، واکسن هاریش و بزنید، هی پشت گوش می اندازید...
عین خاله زنکا دستم رو تو هوا چرخوندم، و زدم رو سینم
romangram.com | @romangram_com