#خیانتکار_عاشق_پارت_87

***

( دانای کل )

سعی کرد، خودش رو بی حال نشون بده و از اون جایی که بازیگر ماهری بود داشت موفق می شد

به پشت میزش رسید

_سلام خانم لطفی

خانم لطفی سرش رو بلند کرد و کنایه آمیز گفت:

_سلام خانم سعادت!

خوش گذشت؟

بامظلومانه ترین‌ لحنی که از خودش سراغ داشت، لب باز کرد و گفت:

_معذرت می خوام، کمی کسالت داشتم و حالم برای کار مساعد نبود

خانم لطفی نگاه دقیقی به قیافه ی زارش انداخت.

باورش شد مریضه و با خودش گفت:

این جوون ها چشونه که را به را مریض می شن؟

باید ده برابر ما انرژی داشته باشن و کار کنن!

با این حال لبخند مصنوعی ای نثارش کرد و پرسید:

_ اشکال نداره عزیزم، الان بهتری؟

_بهترم، ممنون

_پس برو به کارت برس؛

این چند روزخانم سمایی به جات وایسادن

_زحمت کشیدن، ببینمشون حتما ازشون تشکر می کنم.

منتظر حرف دیگه ای جانب خانم لطفی نشد و از اتاقش خارج شد.

انگشت هاش رو با استرس تو هم پیچید و به سمت میز کارش رفت.

نفسی تازه کرد تا گلوش صاف شه.

زمان بندی رو به طور دقیقی انجام داده بود.

یک دور نقشش رو مرور کرد و قبل از اینکه پشیمون شه و طبق دستور قبلی رامتین یک راست به حسابداری بره، به سمت اتاق رامتین رفت و در زد.


romangram.com | @romangram_com