#خیانتکار_عاشق_پارت_54

***

مانتوی رسمی و تنگ به رنگ سرمه ایم رو با شلواره همرنگش پوشیدم؛ مقنعه ی مشکی مو سرم کردم

و گریم جدید این ماموریتم رو انجام دادم.

لنز آبی روشنم رو گذاشتم ابروهام رو نازک و هشتی گرفتم.

خال هایی که لازم بود رو گذاشتم و با گریم کمی صورتم رو عوض کردم.

یه گریم سه روزه و ضد آب!

سوئیچم رو برداشتم.

ساعت هفت صبح بود.

هر روز باید ساعت پنج و نیم صبح بلند می شدم و می رفتم، خدمت جناب مهندس دزد، بی وجدان!

عوضی ای بود اون سرش ناپیدا...

به همه چیز گیر می داد. از نوک پا تا فرق سرم رو موشکافانه برانداز می کرد.

تو این مدت خیلی خوب فهمیدم که اصلا ازم خوشش نمیاد.

بدتر از همه ی این ها هنوز بهم اعتماد نکرده بود.

باید یه زنگ به استاد بزنم واسه راهنمایی.

هنوز هیچ گونه گزارش به درد بخوری نداده بودم.

فعلا دنبال اتاق کنترل دوربین مخفی ها می گشتم

نازنین هم استخدام بود.

باز اون با گزارش نوع داروهای مضر، گزارشی میداد که جلوی رسیدنش به دست مردم رو تا حدی می گرفت

ولی من چی؟

ته تهش باید لیست دوست دختراش رو می دادم.

مردک خجالت نمی کشه، با این قد و هیکل انقدر بی وجوده!

هر چند اگه کوچک ترین رحم یا مروتی تو قلبش بود به این راحتی با جون مردم و هم وطن هاش بازی نمی کرد.

رامتین هدایت؛ سی و چهار سالش بود و دکتر های داروسازی داشت.

قدش حدودا دو متر بود؛ ورزشکاری و به ظاهر کار درست!

ظاهرش جذاب بود؛ اما باطنش نه!


romangram.com | @romangram_com