#خیانتکار_عاشق_پارت_145

با پررویی گفتم:

_اگه انقدر دوستش داری جلو پا نندازش.

_خب حالا ولش کن، فردا ساعت هشت آزمون شروع می شه؛ تو یه ماه چه غلطی کردی؟ اصلا چیزی بلدی؟

_مگه تو جلبکی؟

تهدید آمیز نگاهش کردم و ادامه دادم

_می رسونی که؟

نگاه منگلانه ای بهم انداخت و پرسید:

_چیو؟

_سلام گرمم و به عمت!

کلافه گفت:

_اه... رویا خفه شو! مگه آزمون کلاسیه؟ اصلا راه تقلب نداره چند تا تست درباره زیست شناسی و نکات کلی پرستاریه همراه یه آزمون عملی و آمادگی جسمانی و اطلاعات!

اسما گفت:

_فردا بیکاری؟

_نه می خوام یه سر به استاد کریستینا بزنم، میای؟

روش و ازم برگردوند و در حالیکه از آشپزخونه خارج می شد، جواب داد

_نه؛ حوصله شو ندارم، هر وقت می بینمش استرس می گیرم.

می خوام یه سر بزنم بیمارستان و کمی تمرین کنم.

****

بعد در زدن منتظر جوابش نشدم و وارد شدم روی اولین صندلی اتاقش نشستم.

بدون سلام گفت:

_بهتری؟

سری تکون دادم و گفتم_من بد نبودم.

نگاه بی تفاوتی به عمق چشمام انداخت؛ انگار می خواست از حالت چشمام حالم و بخونه...

چشم ازش گرفتم و به آماریلیس کنار پنجره اتاقش دوختم.

از وقتی که یادم میاد، همینطور شاداب و باطراوت و زیبا نظاره گرم بود؛ درست مثلا کریستینا...!


romangram.com | @romangram_com