#خیانتکار_عاشق_پارت_114

رویا دلخور پوزخندی زد وگفت

_جون عمت؛ مراقب رامتینی

و ادامه داد_راستی رامتین گفت سه روز اول رو بیکارم می برمت بیرون.

آراد ناخاسته اخم کرد

_ امروز و دیروز که نرفت، پس فردا هم نمی ره.

امروز که رفت پیش چند تا شرکت دارو و بهداشتی اینجور که تو میگی جلسشون فردا نیست

_گفت می برتم بیرون، لابد نیست دیگه!

_برای چی اومدی بیرون؟

آهی کشید و گفت

_سیم کارت لازم دارم، که هر وقت زمانش رسید بهتون خبر بدم؛ بعید نیست اونی که بهم داده کنترل شه

_همینجا وایسا تا برم برات بخرم و بیام

رویا نگاه بی حوصله و خستشو از شیشه به بیرون دوخت

بعد چهل دقیقه آراد اومد.

_چرا انقد زود؟ فردا میومدی.

اخم کرد و گفت:

_طول کشید چون از بچه های سازمان گرفتم.

ماشین و راه انداخت و جلوی در بیمارستان نگه داشت روبه رویا کرد

_حالا...

رویا بی حال لبخندی زد

_ببین و حال کن چه جاسوسی دارین!

زمزمه کرد

_خوبه؛ مثل مانور های آموزشی یا بازیگری.

هر چند که‌ خودش هم می دونست ماهر تر رویا تو نقش بازی کردن خودشه

درو باز کرد و رویا رو عین پر کاه از صندلی عقب درآورد و به سمت بیمارستان برد با کمک پرستارا رو تخت مخصوص گذاشت

_این خانم تو خیابون داشت راه می رفت یکدفعه از حال رفت


romangram.com | @romangram_com