#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_27
راننده سريع پاشوگذاشت روي ترمزوازماشينش پياده شد.
متيناکه رفت توهپروت وبه هيکل پسره زل زده بود.
حتمااينم جاي اون هزارتاشوهريه که توي روياهاش بودگذاشته.
نيشگوني ازش گرفتم تابه خودش بياد.
پسر:خانوماحالتون خوبه؟چيزيتون که نشد؟
متينا:ديگه مي خواستي چي بشه اقا؟زدي ناکارمون کردي,ديه اش ميشه نفري پنج مليون ردکن بياد.
وبعدکف دستش و جلوي پسره درازکرد.
پسره:ولي ماشين که بهتون نخورد.
متينا:همين که ترسيديم خودش يعني يه جرثقيل از رومون ردشده ديگه.
_خيراقاچيزيمون نشدبفرمايين ايشون يکم مشکل ذهني دارن وبه متينااشاره کردم.
پسره هم لبخندي زدوگفت:بله مشخصه.
وبااجازه اي گفت وسوارماشينش شدوگازش و گرفت وازمادورشد.
متيناباحرص گفت:من منگلم؟
_دورازجونت.
متينا:پس اين چي بودکه به پسره گفتي؟چه قدم روداره راست راست توي چشام نگاه مي کنه ومي گه معلومه.
_حرف بي خودنزن وايسادي جلوي پسربدبخت داري چرت وپرت بلغورمي کني,بيابريم مثلاقراربودازاون يکي طايفه تحقيق کنيم.
يکم غر زدوبعدش به کلي فراموش کرد و دوباره شروع کردبه چرت وپرت گفتن که...
#پارت17
(اميرسام)
با صداي نحس زنگ موبايلم بيدار شدم ؛تا يك روز خسته كننده و تكراري ديگه رو شروع كنم.
با ديدن اسم طرف روي صفحه موبايل جا خوردم؛برديا بود!ما دوسال پيش باهم كار مي كرديم ولي بعدش كه دوتاييمون سرمايه جور كرديم ،هر كي راه خودش و رفت و از همون موقع تا به حال ازش خبري نداشتم...
جواب دادم ومنتظر شدم تا حرف بزنه ولي صدايي نميومد واسه همين قطع كردم.چند ثانيه بعد دوباره
زنگ زد .هم جواب دادم برديا شروع كرد حرف زدن...
romangram.com | @romangraam