#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_16

ديگه خبري ازکت وشلوارنبودويه جفت بوت بندي پوشيده بودباشلوارکتون مشکي وسوييشرتي که زيپش و تانصفه بسته بود.

اومدسمتم وگفت:خانوم خانومااين جاقوانين خودش و داره،تاوان ناموس دزديه راشادوتوبايدبدي.



منم رفتم سمتش وکلمه به کلمه گفتم:ببين خان کوچولو،ازتوگنده تراشم نتونستن به من اسيبي برسونن,بگوبزرگ ترت بيادبامن حرف بزنه,چه قانوني؟زنداني کردنم بس نيس؟کشتن راشادبس نبود؟شماادمين اصلا؟



باعصبانيت اومدسمتم وگفت:ببين چه بلايي به روزت بيارم،کم کم توام مثل بقيه حرف گوش کن مي شي.



_عددي نيستي که به حرفت گوش کنم,الانم هري.



يکي ازخانوماي اون جاکه حضورداشت باحرف من غش کرد.

اي بابا,ايناازچي مي ترسن؟



مرد:منتظرباش خانوم سپهري.



بادستم به دراشاره کردم وچشام و بستم يعني گمشو.



وقتي همشون رفتن هرکدوم ازخانومايه جاولوشدن.

لبخندي زدم وگفتم:اقاهيولارفت.



بعداخمام و کردم توي هم وگفتم:جمع کنين خودتون وبابا,خجالت داره.



ودراخررفتم سمت اتاقم ودروقفل کردم.



اوف،اين جاديگه کجاست؟پسره خيلي مصمم حرف مي زد.

نکنه بلايي سرم بياره؟

ازيناهرکاري برمياد.

رفتم يه دوش گرفتم وبعدعوض کردن مانتوشلوارم بايه دست لباس راحتي،به خواب رفتم....

#پارت11



باتقه هاي مداومي که به درمي خوردچشمام و به ارومي بازکردم.

باصداي گرفته ي ناشي ازخواب گفتم:بله؟

خدمتکار:خانوم بفرمايين پايين صبحانه.


romangram.com | @romangraam