#غرور_شیشه_ای_پارت_71
سودابه که احساس حسادت می کرد گفت :پس خوش به حالش . کاش همه مردها همین طور بودند و به جای کشیدن یک خط سیاه روی کی دل پاک سعی می کردند اونو پاک کنند من براتون آرزوی موفقیت و برای ان دختر آرزوی خوشبختی می کنم .
-شما چی .. شما چه نقشه ای برای ایندتون دارید ؟
از سوال او جا خورد و ولی با خونسردی گفت :من در حال حاضر هیچ نقشه ای برای اینده ام ندارم جز تمام کردن درسم و پیدا کردن کار ندارم و این ها برام از همه چیز مهم ترن . در ضمن دل من به قدری سیاه شده که هیچ چیزی نمی تونه اون رو پاک کنه
-حتی یک عشق پاک و خالصانه ؟
سودابه ایستاد و گفت :شما هم دلتون خوشه . عشق پاک و خالصانه کجا بود همچین عشقی ابدا وجود نداره اگر هم باشه این قدر کمه که نصیب من نمیشه
از سالن خارج شد . افشین که تنها شد گفت :ولی من اون عشق رو تقدیمت می کنم
فرناز خواستگاری رو قبول کرد و هر دو خانواده خوشحال از این وصلت بودند . فرناز به سودابه گفت که می خواهند این شب جمعه مراسم نامزدی رو بگیرند و از سودابه دعوت کرد که حتما بیاد . سودابه هم با آرزوی خوشبختی قبول کرد که حتما می رود . ان روز سودابه از خود پرسید :ایا یک روز در خونه منو هم خوشبختی می زند .
فصل هشتم
romangram.com | @romangram_com