#غرور_شیشه_ای_پارت_60

-نه مسئله ای نیست .

در این لحظه اشکان از در بیرون امد و ان دو را دید . در حالی که نگاه هرزه اش را به سودابه دوخته بود به افشین گفت :

-ادم نمی دونه چی رو باید باور کنه . اون غیرت بازی رو یا این خلوت بازی رو

سودابه منظور او را درک کرد و از شرم سرش را پایین انداخت . افشین از خشم دستانش را مشت کرد و سعی در کنترل خود داشت و اشکان صورتش را به صورت سودابه نزدیک کرد و گفت :افشین خان . تنها خوری می کنی ولی مهم نیست .

سودابه دیگر قدرت حرکت نداشت . می خواست فرار کند اما پاهایش فرمان مغز را نمی پذیرفت . در این لحظه افشین مشت گره کرده اش را بر دهان اشکان فرود اورد . سودابه با وحشت به ان صحنه نگریست . افشین یک سرو گردن از اشکان بلند تر بود اشکان را با دست بلند کرد و گردن او را فشرد و گفت :یک بار بهت گوشزد کردم که دهان کثیف ت رو ببندی . حالا هم برو گم شو و دیگه هیچ وقت این طرفها پیدات نشه .و گرنه خونت حلال میشه .

اشکان را رها کرد و او هم سریع از ان جا خارج شد . سودابه قدرت نگاه کردن به افشین را نداشت . سرش را پایین انداخته بود و لب به دندان می گزید .

افشین به او نزدیک شد و گفت :باید ببخشی . اون یک ادم به تمام معنا عوضیه .

سودابه هیچ نگفت . می خواست به سالن وارد شود که افشین گفت :سودابه خواهش می کنم دیگه داخل سالن نرو چون نمی خوام ...

سودابه ناراحت گفت :نکنه فکر کردید که در این جریان من مقصر م ؟

افشین گفت :نه ... البته که مقصر نیستی ولی دوست ندارم .. اصلا ولش کن .

سودابه عزم رفتن کرد که این بار افشین با خشم گفت :اگه صبح به حرفم گوش کرده بودی حالا این جریان پیش نمی اومد سودابه . خواهش می کنم برو خونتون . برو توی آشپزخانه . نمی خواد کمک کنی

-ولی ..

romangram.com | @romangram_com