#غرور_شیشه_ای_پارت_136

-بله می دونم چه قدر گرفتاری

چای را به او تعارف کرد .پرسید :راستی با افشین چه کار کردی ؟

-دیروز که اومده بود دانشگاه باهاش رفتم و حرف هام رو بهش زدم . کلی التماس کرد که ازش بگذرم . حالا هم دیگه حرفش رو نزن . راستی اقا کامیار ت کو ؟

-فرستادمش بیرون تا کمی خرید کنه . خب حالا کارت چیه ؟ نکنه به خنسی افتادی ؟؟ یا می خوای برم از طرف تو منت کشی کنم ؟

-نه بابا دلت خوشه . م خوام انتقالی بگیرم . و برم دانشگاه دیگه . میدونم سخته ولی باید انجامش بدم .

فرناز با حیرت گفت :دختر . مگه عقلت رو از دست دادی ؟ دانشگاهی که داریم توش درس می خونیم .بهتری نه . اون وقت می خواهی به خاطر یک لجبازی از اون جا بری یه دانشگاه دیگه . ؟

-فقط نمی خوام دیگه افشین رو ببینم . لااقل برای مدتی نمی خوام ببینمش . دو راه بیشتر ندارم .یکی اینکه انتقالی بگیرم و یا اینکه این ترم مرخصی بگیرم . که دومی اصلا برای من ممکن نیست چون می خوام درسم رو زودتر تمام کنم پس میمونه اولی . امیدوارم بودم لااقل تو منو درک کنی؟

-حالا چه کاری از من ساخته است ؟

-یادمه گفتی که یکی از دوستان مادرت توی این جور کارهاست . می خوام سفارش منو بهش بکنه تا زودتر کارهام پیش بره . باید یک نفر رو پیدا کنم تا جام رو باهاش عوض کنم .

در این لحظه در باز شد و کامیار وارد شد . متوجه سودابه نشده بود با صدای بلند گفت :خانم خانما . بیا این وسیله ها رو بگیر . پدر منو در اوردی . عجب خبطی کردم که زن گرفتم . حمال بی جی رو مواجیب گیر اورده

سودابه و فرناز هر دو خندیدند . فرناز به سوی همسرش رفت و بوسه ای بر گونه اش زد و گفت :خسته نباشی عزیزم . حالا چرا این قدر غر می زنی ؟ می خواستی نری . حالا جلوی سودابه این حرف ها رو می زنی فکر می کنه که من از تو بیگاری می کشم .

کامیار خندید و گفت :سودابه خانم این جاست . نکنه می ترسی این بلاها رو سر اون افشین بدبخت هم بیاره ؟ اما نه . افشین که من دیدم خرید که هیچی جارو زدن و ظرف شستن رو هم به گردن می گیره . حالا می گی نه نگاه کن

romangram.com | @romangram_com