#غرور_شیشه_ای_پارت_116

صدای همان مرد گفت :سلام آقای خوش غیرت . دیدی زنت داره به تو خیانت می کنه ؟ به او اعتماد نکن . فردا برو دنبالش همه چیز دست گیرت می شه فهمیدی ؟

افشین فریاد زد :مرتیکه ؟ تو کی هستی ؟ از زندگی من چی می خوای ؟

مرد خندید و گفت :من چیزی نمی خوام البته فعلا . اول بهتره بری سر قرار فرداشون

این را گفت و تلفن را قطع کرد . آقای افشار و خانم شاهد این ماجرا بودند با حیرت به حرکات او نگاه می کردند .

آقای افشار گفت :افشین جان . مشکلی پیش امده ؟ چرا یک دفعه این طوری عصبانی شدی ؟

افشین با گفتن مشکلی نیست به اتاقش رفت .

خانم افشار به شوهرش گفت :افشار من فکر می کنم اختلاف این دوتا به این تلفن ها هم ربط داشته باشه .

-اره من هم به این موضوع پی بردم . از همین امروز میرم پیگیر می شم . ببینم جریان چیه . باید سر در بیارم .



سودابه از خانه بیرون رفت و خبر نداشت که دو چشم بی اعتماد که امید داشت چیزی غیر از ان چیزی که شنیده ببیند به دنبالش روان است .

ساعتی گذشت و سودابه توسط همان مرد جوان تا در پارک بدرقه شد . سودابه به ان طرف خیابان رفت . این صحنه دیگر از توان افشین خارج بود . ماشین را روشن کرد و به سمت او رفت . جلوی پایش ترمز کرد و نگه داشت . سودابه از دیدن او جا خورد

افشین با صدای خشمگین گفت :سوار شو

romangram.com | @romangram_com