#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_10


طاها: باباااااا بابا تورو خدا بلند شو سریع به اورزانس زنگ زدیم بابا گذاشتن تو امبولانس ماهم پشت سرش بابا رو بردن

بخش مراقبت های ویژه مامانم بردن براش سرم وصل کنن داداش اومد پیشم سرمو گذاشت روسینش و منم تازه گریم

شروع شد وداداشم بیشتر به خودش فشارم میداد ولی گریه نمیکرد شب منو و مامان بزور فرستاد خونه به منم گفت حق

ندارم کلاس رها کنم منم قبول کردم شاید حال و هوام عوض بشه و لی دل من بابا اردشیرمو میخواست وقتی رفتم سر

کلاس ارام از اون اول فهمید یه مرگم هست پرسید منم با بؽض همه چیو تعریؾ کردم ارام هم کلی ناراحت شد کلاس اول

تموم شو وقتی خواستم برگردیم کلاس دیدم طاها زنگ زد

طناز:بله؟

طاها:طناز؟

طناز: جونم داداش سلام

طاها:سلام کجایی

؟طناز:دانشگاه چیزی شده ؟

طاها:نه فقط زود بیا بیمارستان یا میخوای بیام دنبالت نگران شدم و گفتم

طناز:نه خودم میام داداش توروخداچیزی نشده که؟


romangram.com | @romangram_com