#عشق_تلخ_پارت_37
حالم دیگه داشت بهم میخورد.خیلی درحقش ظلم شده بود.حقش نبود این بلاها سرش بیاد.یه تصمیم اگهانی تو ذهنم جرقه زد.سریع گفتم: بامن بیا..
چشماش گرد شد و بی حرف بهم خیره موند.ادامه دادم:باهام بیا یه مدت پیش من بمون.اینجا خونه نیست جهنمه..نباید دیگه اینجا بمونی..
ـ الان بیام بعدش چیکار کنم..؟تا کی بمونم؟
ـمدرکت چیه؟
ـ فوق حسابداری...
romangram.com | @romangram_com