#عشق_و_یک_غرور_پارت_98

-نرگس جان در حال حاضر همین هم برام بسه همین قدر که منو تا دانشگاه و خونه می رسونه غنیمته .

سری تکان داد و در تایید حرفم گفت:

-شیوا حرفات همه درست و صادقه ولی باید بهم قول بدی یه روزی رو تعیین کنی و به اتفاق هم برای خوردن شیرینی خرید ماشینت به کافی شاپ ترو تمیزی بریم.

-حتما اگه موافق باشی همین فردا عصر با هم بریم.

-راست می گی شوا کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم چقدر زود خواسته ام برآورده شد.

با تبسم روی صندلی جا به جا شدم و ضمن بستن کمربند ایمنی و عوض کردن دنده با نرگس خداحافظی کردم و به سوی خانه راندم.

همان طوری که روز قبل با نرگس قرار داشتم نزدیک درب دانشگاه پس از تعطیلی سوار ماشین شدیم و به سمت کافی شاپ حرکت کردیم . روزی خوش و زیبا از روزهای بهاری بود . دمای هوا معتدل و دلچسب و همراه با نسیم بهاری روح را نوازش می داد. از شادی و نشاط نرگس به هیجان آمدم و پس از پارک مطمئن از ماشین پیاده شدیم وقتی پشت میز شیک و تمیز کافه نشستیم گارسونی از گوشه ی سالن بزرگ به سمت ما آمد و با لبخندی متواضع گفت:

-خانما نوشیدنی چی میل دارن؟

رو به نرگس آهسته گفتم:

-تو چی میخوری ؟

نرگس با کمی اندیشه با لبخندی دلنشین گفت:

-یه لیوان نسکافه با یه برش کیک.

با تبسمی بر چهره ی گارسون گفتم:

-لطفا یه لیوان معجون هم برای من بیارین.

وقتی گارسون با تعظیمی کوتاه از ما فاصله گرفت نرگس به چهره ام دقیق شد و گفت:

-این جارو از کجا پیدا کردی شیواجون؟ خیلی باکلاسه.

-آره درست می گی من هم این جارو بلد نبودم یه بار تصادفی با دختر همسایه مون اینجا اومدم و مکانش تو ذهنم مونده خوش حالم که اینجا رو پسندیدی.

یک ساعتی داخل کافی شاپ نشستیم نرگس از تعطیلات نوروزی کلی حرف داشت و من هم از دید و بازدید عید گفتم و چگونگی آراستن سفره ی هفت سین را برایش توضیح دادم در نهایت با گشت و گذاری در تهران او را به خوابگاه رساندم موقع پیاده شدن گفت:

-شیوا جون ازت ممنونم امروز خیلی بهم خوش گذشت در واقع یکی از روزهای خوب عمرم بود امیدوارم از این به بعد همش منو مهمون خودت کنی ودر تفریح و خرید تقریبا هر روزه همراهیم کنی.

از لحن شوخ او خنده ام گرفت گفتم:


romangram.com | @romangram_com