#عشق_و_یک_غرور_پارت_93
-سرکار!شما خیلی از خود راضی هستین.مطمئن باشین بدون کمک شما هم کار من راه می افتاد.
لبخند تمسخر آمیزی گوشه لبش نشست و گفت:
-شما هم بهتره بدونید اولین دختری هستی که جرات کرده این طور با وسام دارب پور صحبت کنه و جسورانه برخورد کنه و حالا هم به جای اینکه این قدر حرص بخوری به فکر سفر خوبی باش که پیش رو داری.
او وقتی دید عزیز جون سرش را به طرف ما برگرداند و حواسش به ماست سریع موضوع را عوض کرد:
-فکر کنم دیگه وقتش رسیده که برید اون سالن.
افسوس را در نگاهش می دیدم که نمی توانست تا آنجا بیشتر ما را همراهی کند و در آخر به زبان هم آورد:
-متاسفانه دیگه نمی تونم همراهتون بیام.
عزیز از او خداحافظی کرد و جلوتراز من وارد قسمت خانم ها شددوست داشتم تا لحظه ی اخر بمانم و بار دیگر به آن نگاه مغرور و جذاب خیره شوم.در حالی که هنوز با او لج می کردم گفتم:
-خوب دیگه پای زحمت را کم کنیم.
صورتش غمگین شده بود،گفت:
-دیگه آشتی باشه!(با لبخند تایید کردم)سال خوبی رو برایت آرزو می کنم،برای تو دختر شیرازی لجوج و سرسخت و در آخر مواظب خودت باش.به امید دیدار.
من مثل ماست ایستاده بودم و فقط با سر با او خداحافظی کردم و وارد قسمت خانم ها شدم.عزیز جون در آنجا منتظرم بود ما من دیگر آن شیوا نبودم.دلتنگ یار و با دلی پر غصه با عزیز جون همراه شدم.
در تمام طول پرواز چشم ها را روی هم گذاشته بودم و به او و صحنه خداحافظی فکر می کردم و تازه به این نتیجه رسیدم که چقدر رفتارم دور از ادب بوده و با این فکر که جبران خواهم کرد لبخند برلب آوردم.
پس از مدتی طولانی با دیدن مادر اشک شوق بر دیده ام جاری شد.حتی متلک ها و مزه پرانی های نسیما هم در من اثر نکرد.پدر را در آغوش کشیدم واز او بابت زحماتش در طول این مدت تشکر کردم.به خوبی می دانستم این همه پولی که مدام به حساب عابر بانک من می ریزد فقط می خواست که من در آن شهر نیاز مالی نداشته باشم در صورتی که من به یک چهرم هم نیاز پیدا نمی کردم و همه آن در حساب بانکی من پس انداز می شد.
ان شب به پاس آمدنمان مادر ته چین خوش مزه ای تدارک دیده بود و بعد از مدتها همگی دور میز شام جمع شدیم و ضمن گفتگو و ابراز خوشحالی از خوردن دست پخت مادر لذت بردیم.
مدت ها طعم دست پخت مادر را نچشیده بودم و اینک برایم دلچسب بود.
هرچند که به گرد پای دست پخت مادر بزرگ نمی رسید.
روزها پشت سر هم می گذشتند و لحظه ی تحویل سال با هیجانات وصف ناپذیرش نزدیک شد. مادر خرید هفت سین را بر خلاف سال های گذشته به عهده ی من و نسیما سپرد تا با سلیقه ی مخصوص خودمان سفره را بچینیم.
romangram.com | @romangram_com