#عشق_و_یک_غرور_پارت_68

-به خاطربعضی ازمزاحما،فعلا"گوشی رو بستم و گذاشتم کنار...

-چی شد؟! تو هم نسیما خانم!حالا این مزاحما کیا هستن؟!

-بابا چرا گیرمیدی!دوستای خودمو می گم.راستش نمی خوام وقتم رو لحظه ای ازدست بدم و به صحبت کردن با دوستام بگذره. اون قدر تست و جزوه های گوناگون سرم ریخته که فرصت صحبت با بچه ها رو ندارم.حالا شیرفهم شدی؟

-آره بابا،متوجه شدم کودن که نیستم.درهرحال ازاین که صدات رو شنیدم خوشحال شدم،ازاین به بعد هم سعی می کنم شب ها به خاطرتو زنگ بزنم تا خواهرگلم ازم ناراحت نشه.خوب شد خانم!

باصدای کشداری جواب داد:

-به چه جورم!حالا تا این گوشی بیچاره نسوخته مکالمه رو قطع می کنی یا نه!

با تبسم خداحافظی کردم و گوشی را روی دستگاه قراردادم.ناگاه به یاد کتری آب روی اجاق گازافتادم:«اوه!خدای من!حتما"آبش ته کشیده.»

وقتی درپوش کتری را برداشتم دیدم حدسم درست بوده و تمامی آب جوشیده و کتری خشک شده.دیگرحوصله ی چای خوردن نداشتم.خیلی سریع لباس دانشگاهم را پوشیدم و ازخانه بیرون زدم.جای شکرداشت که امروز ساعت اول بیکاربودیم والا دیربه کلاس می رسیدم.پس ازپایان کلاس ها به اتفاق نرگش راهی شدم.هرچندوقت یکبارمتوجه نگاه های مشکوکش نسبت به خود شدم.پس ازطی مسافتی کوتاه ناگاه روبه رویش ایستادم و به چشمانش دقیق شدم،گفتم:

-چی شده نرگس؟!امروز یه چیزیت هست!

با کمی دستپاچگی سرش را به زیرانداخت و سکوت کرد.دوباره تحکم آمیزسوالم را تکرارکردم و با کمی تعلل جواب داد:

-راستش دیروز آقای اردشیری شماره ی تورو ازم خواست.

نرگس سکوت کرد و من با لحن کلافه ای گفتم:

-خوب بعد؟

-راستش خیلی اصرارکرد.گفت قصدش خیره ازطرفی تو هم دیروز زودترازموعد به خونه رفتی و موفق به دیدنت نشدم...

-ناچارشدم شماره ات رو بهش بدم،راستش اون آدم مثبتیه...

عصبی میان حرفش دویدم:

-ولی این دلیل نمی شه،به اون شماره ام رو بدی.قبول کن که اشتباه کردی.

سرش را هم چنا به زیرانداخته بود،گفت:

-درسته،همون لحظه ای که شماره ی همراهت رو دادم متوجه اشتباهم شدم ولی با شناخت شخصیت آقای اردشیری کمی مجاب شدم.الان هم بهت می گم امکان داره اون بخواد باهات تماس بگیره لطفا"ازم دلگیرنشو.

دستم را ناامیدانه روی پیشانی فشردم و با تکان دادن سرگفتم:


romangram.com | @romangram_com