#عشق_و_یک_غرور_پارت_46
بی اختیار با تبسم گفتم:
_راستش به شما،آخه با این آرایش جدید خیلی دلرباتر شدی.
با خنده ای نمکین جواب داد.
_آه،تو راست می گی هیچ وقت برای خودم وقت نمی ذارم جز تو جشن و مهمانی ها،آخه کار شرکت طاقت فرساس.
عزیز میان حرفش با کنجکاوی گفت:
_ می شه یه کمی از کارت توضیح بدی عزیز،اگه شغلت به رشته ی تحصیلی شیوا مربوط بشه چی از اون بهتر که در آینده کنار خودت یه پستی بگیره.
با خجالت رو به عزیز گفتم:
_اِ! عزیزجون،این چه حرفیه.رشته ی تحصیلی من زمین تا آسمون با کار ایشون فرق می کنه.
و مجدداً رو به ماندانا با درماندگی گفتم:
_لطفاً حرف های عزیزم رو جدی نگیرید.
ماندانا در حالی که استکان چای را سر می کشید با مکثی کوتاه آن را از
لبان قرمز زیبایش را جدا کرد و روی میز قرار داد و این بار با چشمانی شوخ جواب داد:
- هیچ هم بیراهه نگفته.
با حیرت به دهان او چشم دوختم:
- چی میگی؟!
- گوش کن واست توضیح میدم، ببین رشته ی تو مهندسی معماریه و ما هم تو قطعات کامپیوتری و در کل با دستگاه پیچیده سر و کار داریم. در آینده خودت متوجه می شی چطور می تونی نقشه های مهندسی و طرح معماری رو ابتدا رو کامپیوتر پیاده کنی و بعد رو دفاتر بزرگ مخصوص انتقال بدی.
با شگفتی به توضیحات ماندانا گوش دادم:
- البته حق با توست ولی در آینده کارم با شغل سما فرق داره.
- آره؛ تو درست می گی ولی عزیز جون زیاد هم بد نگفته حال ببینیم تو آینده چه رخ خواهد داد
romangram.com | @romangram_com