#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_31
_خب بابا فهمیدیم اومده از ترشیدگی درت اورده....
پریناز که معلوم بود حرصش گرفته جیغ کشید: خفه شو باربد....
باربد دوباره از ته دل خندید و گفت:چته روانی....خب اون تن لش کجاست؟!
_حمومه بابا جان حمووووومه.....
_ایییی بمیره اخه الان وقت حموم رفته....
_خب بگو چیکارش داری من بهش بگم.....
_هیچی خواستم به اطلاعتون برسونم ما فردا پرواز داریم تهران....داریم قدم رو
چشمتون میزاریم برمیگردیم....
_وااای آخ جون عشق خاله داره میاد...الهی قربونش بشم مننننن.....
_زهر مار گراز بیشعور من و هستی به این گندگی داریم بعد دوسال برمیگردیم
عین خیالت نیس بعد قربون صدقه اون فنچ میری...
_اولندش که کی شما دوتا رو آدم حساب میکنه.....دومندش که مگه از جونم
سیرشدم قربون صدقه تو برم که هستی شکممو سفره کنی....
دوباره باربد خندید و گفت:اولا که خانوم من روشن فکره مث تو عقب افتاده نیس
دوما که اگرم بکشتت حق داره...خب دیگه برو بمیر میخوام شام بخوم.....
_باربد واقعا بیشعوریت ذاتیه یا خودتم در این راستا تلاش میکنی؟!
_نه تلاشای خودمم خیلی تاثیر داره...
_کاملا مشخصه....خب حالا کی میایین؟!
_فردا ساعت شش پروازه... طرفای نه هم دیگ باید فرودگاه ایران باشیم....
_باشه....حالا گمشو تو باغچه دم خونتون چرا کن سیر بشی....
_پری ببینمت ی کار میکنم بلبلی یادت بره...
_ها ها ها ها....به آرمان میگم بهت زنگ بزنه کاری نداری؟!
_نه گمشو
_بای مستر...
_بای گراز
باربد گوشیو قطع کرد و روی میز گزاشت...آثار لبخند هنوزم روی لباش دیده
میشد....دیس برنج رو گزاشتم رو میز وهمزمان گفتم: خوب با خواهر من کل کل
میکنیا....
_زن داداش خودمه....
_تازه جاری منم هست....
چند لحظه به هم نگاه کردیم و همزمان زدیم زیر خنده....
romangram.com | @romangraam