#انتخاب_من_پارت_84

‏: پس اميرعلي چي يعني نميخواهي زنش بشي ‏

بهم نگاه کرد اول شادي و بد غم نشسته تو چشماش ‏

عمه مهديه :: نه هيچ وقت

‏ اون طرف اميرعلي داره سورپرايز ميچينه اين طرف عمه نااميده.‏

‏: خوب چرا مگه عاشقش نيستي.‏

عمه مهديه: اميرعلي اخرين کسي بود که من اولين بار عاشقش شدم. ‏

بهش خيره شدم الان اين جمله ي که گفت يعني چي. يعني اميرعلي اخرين عشقشه يا اولي. انگار درگيريه منو با خودم ديد که گفت ‏

عمه مهديه : من جز اميرعلي عاشق کسي نشدم و نخواهم شد

‏: نکنه به عشق اميرعلي شک داري ‏

عمه مهديه : نه ميدونم که عشق اميرعلي پاکه. ‏

‏: پس چرا نميخواهي باهاش ازدواج کني؟!‏

عمه مهديه : چون لياقت اين عشقوو ندارم چون اميرعلي پاکه اما من الوده.‏

درک مفهوم حرفاي عمه برام سخت بود.‏

‏: درک نميکنم عمه حرفاتو. از نظر من شما دوتا بهترين و خوشبخت ترين زوج هستيد تو پاکي عمه و لايق اين عشق ‏

عمه مهديه : صنم بيخيال. دو خط موازي به هم نميرسن.‏

‏ نميفهميدم عمه چي داره ميگه اخه چراا بايد دو خط موازي باشن دلم ميخواست بيشتر حرف بزنم بيشتر سوال بپرسم اما نميخواستم عمه ناراحت بشه.‏

‏: عمه ميگم تي وي رو روشن کن يه فيلمي اهنگي چيزي نگاه کنيم.‏

کنترل رو برداشت و تي وي رو روشن کرد. جم تي وي بود و سريال نبرد گلها رو گذاشته بود. قبلا از ريور نگاهش کرده بودم اما از بي هيچي بهتر بود. ميترسيدم که نکنه عمه لگد به بختش بزنه و با اميرعلي ازدواج نکنه ميترسيدم که نکنه روزهاي خوب شروع نشده تموم بشه. چرا عمه نميخواد خوشبخت بشه اخه خوشبختي حقش بود عمه لايق بهترينااا بود. عمه هم مثل من فقط نگاهش به تي وي بود و ذهش جاي ديگه بود. لب تابو بستم .‏

‏ : عمه شام نداريم ‏

عمه مهديه: بدجور هوس پيتزا کردم زنگ ميزنم بيارن البته اگه تو نميخواهي غذا هست برو گرم کن بخور ‏

‏:نه منم پيتزا ميخوام ‏


romangram.com | @romangram_com