#انتخاب_من_پارت_10

‏* قبلا هم گفتم تو مراحمي ‏

محمد حسين * مرسي مهديه جان

‏* خوب با اجازه تون من برم به برنامه ام برسم ‏

‏ محمد حسين * اميدوارم بهت خوش بگذره باي ‏

‏* مرسي از لطفت روز خوش

نتمو خاموش کردم و جدي جدي اون برنامه ي رو که براي اون زالو تعريف کرده بودم را عملي کردم يه دوهفته ي گذشت اما از اون زالو خبري نشد خيلي نگران بودم که نکنه بيخيال من شده. وايي جواب پگاه رو چي بدم واييي چطوري صنم رو از دستش نجات بدم اي خدااا چکار کنم اگه خودم بهش پي ام بدم که شک ميکنم الهي بميري محمدحسين که يه ملتي از شرت راحت بشن الهييي به زمين گرم بخوري الهي بري با ماشينت زير 18چرخ . خودم بيام با دستام خاکت کنم الهي يه آب خوش از گلوت پايين نره خداا به دادم برسه کمکم کن يعني غرورمو زير پام بزارم خودم بهش پي ام بدم اگه شک کنه چي اي بابا تو چه امپانسي گير کردم از بس فکرم مشغول بود کافه رو به بچه هاااا سپردم و زدم بيرون چون ماشينم تعمير گاه بود مجبور شدم پياده تا ايستگاه اتوبوس برم وسط راه صداي بوق يه ماشين بدجور رو اعصابم بود چه فرصت طلب هستن مردم تا يه دختر تنها تو خيابون ميبينن هي بوق بوق ميکنن حالا بيخيال هم نميشد بچه پروو برگشتم تا يه چندتا فوش قشنگ قشنگ بهش بدم که با ديدن ماشين محمد حسين و لبخندش بينهايت خوشحال شدم و البته تعجب کردم فوري خودمو جمع و جور کردم تا از خوشحالي غش نکنم رفتم طرف ماشينش

‏: شما اينحا چکار ميکنبد

محمدحسين :اول بيا سوار شوو بد سوال پيچم کن خانم

‏: مزاحم نميشم

محمد حسين : شما مراحمي ‏

با لبخند در ماشينو باز کردم و سوار شدم قبلا عاشق ماشين شاستي بلند مخصوصا سانتافه بودم اما از وقتي که ديدم محمد حسين سانتافه داره از اين نوع ماشين متنفرم شدم ‏

محمد حسين :خوب چرا ساکتي ‏

‏:چي بگم خوب ‏

محمدحسين : قبل از سوار شدن که داشتي منو سوال پيج ميکردي اما الان ساکتي

‏: خوب جوابمو بده تو اينجا چکار ميکردي ‏

محمدحسين : داشتم ميرفتم کافه ‏

‏: خوب پس منو همين بغل پياد کن و برو مزاحمت نميشم ‏

محمد حسين: نه بابا اين چه حرفي شما مراحمي تازه کافه که بدون مهديه صفا نداره

‏: مرسي ممنون

محمد حسين :برنامه ي داشتي که اين موقع از کافه بيرون امدي

‏: نه فقط يکم خسته بودم همين


romangram.com | @romangram_com