#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_75

جلومو گرفت.

-هوی کجا؟

-می خوام رئیستو ببینم.

شروع کرد با صدا خندیدن.

-چه جالب تو می خوای رئیسو ببینی چقدر خندیدم

ببین دختره رئیس هر وقت خودش بخواد تو می تونی ببینیش.

-یعنی چی من می...

بدون توجه به حرفم هلم داد داخل اتاق در.رو بست با مشت به در افتاده بودم جیغ جیغ می کردم.

که یهو در باز شد دستم وسط راه موند همون پسره بود.

-چته عمارتو گذاشتی رو سرت؟

-منو چرا اینجا نگر داشتین؟

-تو فکر کن عشقم کشید.

-عشقتون غلط کرد.

نیم نگاه بهم انداخت یهو گلومو گرفت کشوندم طرف خودش جوری که تو بغلش بودم.

-ببین کوچولو اعصاب درست حسابی ندارم یک وقت دیدی یک بلای سرت آوردم،پس بهتره خودت خفه شی که اگه من بخوام خفت کنم انقدر با ملایمت رفتار نمی کنم.

از فشار زیادی که به گلویم وارد کرده بود به خس خس افتاده بودم تو این چند روز قرصامم نخوردم د بدتر.

وقتی دید کبود شدم گلومو ول کرد یک قدم عقب رفت یه ابروشو بالا انداخت نگام کرد.

-چته؟

-قر..قرصام.

با چشمای ریز شده نگام می کرد.

-مشکل قلبی داری؟

-آر..آره.

یکم نگام کرد و گفت:

-الان انتظار داری کمکت کنم؟

پوزخند بهم زد از اتاق رفت بیرون، با زانو رو زمین افتادم نفس کشیدن برام سخت شده بود.

فقط باید خودم رو به کیفم می رسوندم بلند شدم یکم که به طرف کیفم رفتم دوباره افتادم زمین.

کیفم رو میز بود با هزار زور کیفم روکشیدم از رو میز که پایین افتاد قرصامو برداشتم بدون آب خوردم.

چند دقیقه شد یکم بهتر شده بودم ولی از تیر کشیدنش چیزی کم نشد فکر کنم دیگه قرصا هم کارساز نیست امروز فردا رفتنی هم هه جه بهتر.

از این دنیا نامرد خلاص می شم یعنی اون پسره یکم هم وجدان نداشت فکر نکرد


romangram.com | @romangraam