#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_70
اینا دیگه کین حتی یک کلمه هم نپرسید خوبی خوب نیستی چته؟
چند ساعت بود بی حرکت رو تخت داز کشیده بودم از جام بلند شدم به طرف پنجره کوچیکی که تو اتاق بود رفتم.
سعی می کردم بازش کنم ولی فایده نداشت هوف نگاه به بیرون انداختم.
چند نفر بیرون بودن بیشتر از این تو دیدم نبود ولی معلومه باغ بزرگی داره.
پشت پنجره بودم که در اتاق باز شد برگشتم که با یه پسر روبهرو شدم با مرموزی نگام می کرد لبخندم رو لبش بود،رو کرد بهم.
-می بینم بیدار شدی فکر می کردم با اون کتکای که خوردی
یکی دو روز بی هوش باشی.
-ت..تو کی هستی؟
-تو فکر کن دشمن.
بعد یکی از ابرو هاشو بالا انداخت.
-دشمن!
-چیه فکر کردی دوستتم؟
بعد پوزخند زد رو تنها صندلی که قرار داشت نشست.
-تا اونجایی که می دونم کاری نکردم تا بخوام دشمن داشته باشم.
یهو صداش خشن شد.
-دیگه داری حوصله مو سر می بری با سوالات.
-من بای..
پرید وسط حرفم.
-ببین دختر جون اینجا نیومد جواب سوالای مسخره تورو بدم،پس هیس شو فقط اومدم بگم فکر فرار به سرت نزنه اگه خدایی نکرده یک وقت شیطونه گولت زد به فکر فرار بیفتی،بد می بینی زیاد اهل این نیستم که بگم
فلان می کنم و بسان همون موقع عمل می کنم.
بعد وایساد نگام کرد شاید انتظار داشت داد و بیداد کنم یا حرفی بزنم.
ولی چی می تونستم بگم به این آدمی که الان با غرور جلوم وایساده اگه هر حرفی بزنم حرف خودشو می گیره پس سکوت بهترین راه حله.
چیزی نگفتم چند دقیقه بهم خیره شد از اتاق زد بیرون اما من با زانو رو زمین افتادم برای این سرنوشت زار زدم
چرا مشکلات دست از سرم بر نمی دارن،یعنی چی می شه اینا کین ازم چی می خوان؟
«مهند»
از اتاق اومدم بیرون به طرف بچهها رفتم.
-مواظب دختره باشین واای به حالتون بیام ببینم نیست.
داشتم می رفتم که برگشتم طرفشون.
-درضمن با دختره کاری نداشته باشین،فکر کنم فهمیدین منظورم چیه؟
romangram.com | @romangraam