#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_45
-راست می گی من باید برم.
-ببین تو الان برو تو اتاق لباس تو عوض کن خودتو بزن به خواب.
-چرا؟
- وسط حرفم نپر بخاطر اینکه آقا فکر کنه تو خبری از این جریانات نداری جوری برنامه ریزی کن که مثلا خانوادت می گن کار نکن چه می دونم کاری کن خودتو از اینجا خلاص کن.
بعد از پیشم رفت صدای جیغ دختره لحظه ای قطع نمی شد
به طرف اتاقم رفتم می خواستم درو باز کنم اما وجدانم قبول نمی کرد که اون دختره داره زجر می کشه می شناختمش تازه اومده بود عمارت برای کار خیلی سر به زیر بود یعنی چی کار کرده
ایکاش از دستم کاری بر می اومد.
رفتم تو اتاقم زودی لباسمو عوض کردم رو تخت دراز کشیدم جوری خوابیدم که آرسام اومد بیدارم کنه نفهمه که خواب نیستم اخه چند بارم خواب موندم اون می اومد بیدارم می کرد.
فکر کنم نیم ساعت گذشت که سروصدا قطع شد یعنی
با اون دختره چی کارکرد که حتی صداشم در نمی یاد
چند دقیقه دیگه گذشت که احساس کردم در باز شد.
استرس گرفتم پتو رو تو دستم فشار می دادم
احساس کردم بالای سرم وایساد یکم از موهام که بیرون بود رو نوازش کرد.
بعد فاصله گرفت چند دقیقه گذشت ولی چیزی نگفت فقط صدای نفس های بلند شو می شنیدم وای اگه نمی خواست بیدارم کنه د چرا اومد که صداش اومد.
-هی دختر بیدار شو ناسلامتی خدمتکارمی بعد
من باید بیدارت کنم.
می دونستم اگه به خوابیدنم ادامه می دادم شک می کرد.
الکی خودمو یکم تکون دادم آروم چشمامو باز کردم
دیدم بالای سرم وایساده.
-چه عجب بالاخره بیدار شدی.
-می شه برین بیرون.
اخماش تو هم رفت.
-چی زر می زنی کیو داری از کجا بیرون می کنی نکنه یادته رفته تو اینجا فقط یک خدمتکاری.
-ببخشید.
پوزخند زد از اتاق بیرون رفت زود از تخت پریدم بیرون تلفنو برداشتم شماره سارا رو گرفتم.
-هان؟
معلوم بود که از خواب بیدار شده
-سارا من دیگه نمی خوام اینجا کار کنم.
-خب به سلامتی چی کار کنم؟
romangram.com | @romangraam