#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_146
صدای آرسام بلند شد.
-آنی...آنیما بیا اینج..اینجا.
برگشتم طرفش می ترسیدم
بلای سرش بیارن دوباره سرشو رو پام گذاشتم.
-آرسام باید بهم قول بدی نمی خوابی.
آروم چشماشو باز و بسته کرد
دستمو تو موهاش فرو کردم
آروم نوازش می کردم دیدم چشماش بسته شد
هول شدم.
-آرسام نخواب.
با دستم آروم تکونش دادم.
-آرسام با توام حالت بده نباید بخوابی.
صداشو شنیدم که گفت:
-نخوا..نخوابیدم.
نفس راحتی کشیدم چند ساعت گذشت سعی می کردم با حرفام کاری کنم نخوابه
در باز شد نگاه منو آرسام به در بود که مهند با نگاه مرموز وارد شد با کسی که پشت سرش وارد شد نفسم گرفت نگام بهش بود.
با پوزخند نگامون می کرد
این اینجا چی کار می کنه.
-به به ببین کی اینجاست.
شروع کرد به خندیدن فقط نگاش می کردم زیر لب اسمشو تکرار کردم که برگشت نگام کرد و گفت:
-فکر نمی کردی من اینجا باشم.
نگام به آرسام افتاد که با خشم فرزین و نگاه می کرد.
آرسام:حر..حروم...حروم زاده.
با این حرفش یهو فرزین به طرف آرسام اومد یه مشت خوابوند تو دهنش که جیغم بلند شد،رفتم رو به رو فرزین با مشت زدم تو سینش.
-چرا می زنی لعنتی از حال بدش سو استفاده می کنی.
صدای ناله وار آرسامو شنیدم
برگشتم طرفش بغضم ترکید
حالش که بد بود بدتر شد
فرزین فقط نگام می کرد بین مون فقط مهند ساکت بود معلوم نبود چه نقشه ای داره
romangram.com | @romangraam