#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_125

بعد چند دقیقه ازم جدا شد

دوباره سرشو نزدیک کرد که گفتم:

-آرسام بسه.

نگاه به چشمام انداخت

ازم فاصله گرفت فکر کردم که بیخیال شد.

یهو کمرمو گرفت لبشو محکم گذاشت رو لبم بی حرکت موند بعد فاصله گرفت

ازم جدا شد سرمو تو بغلش مخفی کردم که دستشو دور

کمرم محکم تر کرد.

آرسام:خب خانومم من باید برم شرکت تو مواظب خودت باش بیرونم نرو.

-تو هم مواظب خودت باش.

بعد رفتن آرسام به طرف اتاقم رفتم رو تخت نشستم

خب الان چی کار کنم یکم اطرافو نگاه کردم چیزی پیدا نکردم.

یکم برم تو اتاق آرسام فضولی کنم ممکن که قبلا اونجا رو تمیز می کردم ولی فضولی یه چیز دیگس.

وارد اتاق شدم چیز خاصی نبود به عکسش رو دیوار خیره شدم اوخی آقامون چقدر جیگره.

به طرف کمد دیواری اتاق رفتم در یکی رو باز کردم که یه جعبه مشکی دیدم.

بیرونش آوردم رو زمین گذاشتم خودمم نشستم سرشو برداشتم گذاشتم کنار.

داخلوشو نگاه کردم چندتا عکس بود یکی از عکسا زن و مردی کنار هم وایساده بودن

مرده چقدر شبیه آرسامه فکر کنم پدرشه اونم مادرش.

عکس بعدی همون زنو مرد همراه با یک مرده دیگه بود در حال نگاه کردن بودم که در اتاق باز شد نگام رو در خشک شد آرسام چی کار می کرد

مگه نرفته بود؟

اول متوجه من نشد وقتی نگاش بهم افتاد گفت:

-آنیما تو اینجا چی کار می کنی؟

تازه نگاش به اون جعبه افتاد

هر لحظه قرمز تر می شد زود از جام بلند شدم.

رو کردم بهش.

-ببین آرسام فقط کنجکاو شده بودم بخدا کاری نکردم.

با صدای بلند گفت:

-تو غلط کردی به اون جعبه دست زدی کی بهت اجازه داد؟

از ترس لال شده بودم


romangram.com | @romangraam