#اغوا_شده_پارت_42
یگانه: مگه فرقیم میکنه؟!
کاموس: نه .........امکان نداره..........نمیتونه بهران موسوی باشه........نه؟
یگانه:(متعجب خیره شد به کاموس) خود.....شه
سکوت مرگباری حاکم بود ،یگانه و سپهر خیره به کاموس بودن که سرش پایین بود ،کم کم رد تعجب از روی صورت کاموس برداشته شد و شروع کرد به قهقهه زدن
کاموس: بهرام................خدای من .....بهرام موسوی...........رفیق ماموریتام..........الان من تو خونه زن و بچه اون قایم شدم تا منو نگیره...وای خدایا....باورم نمیشه تو خونه شکارچی، منتظر شکارشدنم .
یگانه: بهتر نیست سریعتر از اینجا فرار کنی؟
کاموس: برعکس تصورت میخوام همینجا بمونم و ببینم چه اتفاقی میوفته ....مگه قراره دیگه چی از دست بدم، تمام هستی که داشتم رو باختم تو قمار زندگی
یگانه: احمقتر از اونی هستی که تصورش رو میکردم ...تا الان داشتی میگفتی نمیخوام اعدام بشم بی گ*ن*ا*ه خودکشی میکنم اونوقت الان داری میگی میخوام صبر کنم که پلیسا منو بگیرن؟
کاموس: دقیقا.......میخوام بدونم شوهرت که رفیقمه الان تو این دو راهی که سر راهشه چیکار میخواد بکنه
یگانه: داری از کدوم دو راهی حرف میزنی؟
بهرام: داره از این حرف میزنه که چطور لوش میدم وقتی تو خونه زن منه، زن و بچمم شریک جرمش شدن
یگانه متعجب و خشک شده رو به کاموس روی زانوهاش افتاد،نگاه سپهر بین بهرام و کاموس درحرکت بود
کاموس: بعد اون ماموریت دیگه ندیدمت
romangram.com | @romangram_com