#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_95
- اونم دلتنگه، ولی میدونی که چقدر لج بازه!
- به اون بهادر نامردم بگین یادش نره که یه خواهر داره!
- فعلا اون از بابات بد تره!
تو هم یه روز بیا دست باباتو ببوس، بلکه ببخشتت!
- چشم!
حتما
- کاری نداری؟
- نه مامان، مرسی که زنگ زدین!
- تو هم از این کارا بکن، راستی ...
- چیه مامان؟
- پول داری؟ چیزی نمیخوای؟
- نه مامان جان، دارم، علی خیلی هوامو داره!
- خب خدا رو شکر، همش میترسم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ی اين پسره باشه!
- ترستون بی خوده مامان! كارى ندارين؟! خداحافظ
- نه عزيزم، خدا پشتو پناهت!
دکمه ی قرمز موبايلمو لمس کردم
به اطراف نگاه کردم
عسل با عروسکش مشغول بازی بود
بچم انقدر بی صدا بازی میکنه که یادم میره اونم تو خونه اس!
به آشپزخونه رفتمو به غذاها سر زدم
زیر گازو خاموش کردمو منتظر اومدن علی شدم
به اتاق رفتمو خودمو تو آینه نگاه کردم
از اون بهاری که همیشه مرتبو آرایش کرده بود، خبری نبود
حتی حوصله ی شونه کردن موهامم نداشتم
فقط صبح ها شونه میزدمشون
لبخند خسته ای به چهره ی خسته ام تو آینه زدمو بیرو رفتم
عسلو بغل کردمو بهش غذاشو دادم
فردا باید ببرمش واکسن 18 ماهگی شو بزنه!
باید کارت واکسنو از علی بگیرم
نمیدونم باهام میاد یا باید تنها برم
خودش بهم گفت فردا نوبت واکسن عسله، ولی نگفت که خودشم میاد یا نه!
الهی!
دلم نمیاد بچم اذیت بشه!
حتما خیلی دردش میاد
با لذت بهش نگاه میکردم
چشماش خمار خواب شده بود
بغلش کردم که بخوابونمش که در خونه باز شدو علی وارد شد
با دیدن ما سلام آرومی گفتو به طرفم اومد
کیفشو کنار پاش گذاشتو دستشو برای بغل کردن عسل دراز کرد
به عسل اشاره کردمو با صدای آرومی گفتم:
- داره میخوابه، ممکنه خواب از سرش بپره!
لبخندی به چهره ی عسل زدو بعدم با اخم به من نگاه کردو گفت ک
- خودم حواسم بهش هست!
بدش به من!
شونه امو بالا انداختمو عسلو بهش دادم
با لبخند عمیقی به عسل نگاه کردو صورتشو ب و س ید
عسل که معلوم بود خیلی خوابش میاد، بی حوصله دستشو مشت کردو به چشماش کشید
با ابرو های گره خورده گفتم:
- بذار بخوابونمش
با اخم غلیظی جوابمو داد:
- میشه تو کار من دخالت نکنی؟
خودم میدونم با بچم چکار کنم!
مردک از خود راضی!
همه ی زحمتاش برای منه، اون وقت اومدده میگه خودم میدونم!
تقصیر منه که شدم " دایه ی مهربان تر از مادر "
حرفمو زیر لبی گفتم که علی شنیدو گفت:
- دقیقا!
اخمی کردمو بی خیال بحث شدمو به آشپزخونه رفتم
میزو چیدمو صداش زدم
بدون عسل اومد
سوالی نگاهش کردم
منظورمو فهمیدو گفت:
- خوابید!
- پتو روش انداختی؟
romangram.com | @romangraam