#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_76

منتها اگه فکر نکنی وظیفه امه و با یه کار کوچیکی که انجام بدی بخوای تو چشم فروش کنی ...
خودم دوست دارم که اینجوری سر گرم باشم!
خواستم بی توجه از کنارش رد بشم که دوباره سد راهم شد
- صبر کن!
هنوز حرف دارم میزنم!
- من خوابم میاد
حرفاتم برام مهم نیست!
با اخم جلوتر اومد
تو صورتم زل زدو گفت:
- بیا برو رو تخت بخواب، انقدرم با من یکه به دو نکن!
- نمیخوام!
مگه زوره؟!
- آره!
زوره
بسه دیگه این لوس بازیا
چرا نمیخوای بفهمی که من حالو حوصله ی این لوس بازیا و عشوه خرکی اومدنا رو ندارم!
هـــــان؟
مغزم قفل شده بود
چی؟
عشوه خرکی؟!
کی؟
من؟!
هه!
خل شده بیچاره!
تو چشماش خیره شدمو گفتم:
- خیلی خودتو دست بالا میگیری!
من برای تو، عشوه بیام؟!
اونم از نوع خرکیش!
هه ... واقعا که!
خنده داره!
فکر کن بهار، برای یه سیا سوخته ای مثل تو ... عشوه خر کی بیاد!
سیا سوخته رو با لحن مسخره ای گفتم که از خشم سفیدی چشماش قرمز شد!
معلومه زیادی خود شیفته تشریف داره!
خواست جوابمو بده که تو صورتش گفتم:
- چیه؟
چی شده که داری پا به زمین میکشی؟
حقیقت تلخه؟!
نکنه سفیدیو من کور رنگی گرفتم همه چیو سیاه میبینم؟!
سرمو با حالت صورتی که لبهام لبخندش برعکس شده و تأسفو تو صورتش میکوبونه تکون دادمو ادامه دادم:
- حالم از آدمایی چون تو بهم میخوره!
از تویی که ادعای پسر پيغمبری داری!
از تویی که خودتو از همه سر میدونی
از تویی که قولو قرار میذاری ولی به یه شب نکشیده خودت وا میدی!
حالم ازت بهم میخوره که انقدر وقیحانه میخوای هم خوابت بش ...
بقیه ی حرفم با سیلی که به صورتم خورد نصفه موند!
سر کج شدمو صاف کردمو بهش نگاه کردم
خشم تو همه ی وجودش پیچیده بود
نفس های محکمو عمیق میکشید که جلوی صدای فریاد بلندشو بگیره
منم بی پروا بهش خیره شده بودم
تو تاریکی اتاق
فقط دو چشم سیاه
با برق نفرت
به هم خیره شده بودن
نفس های هر دومون تند شده بود
مثل آتشفشان شده بودیم
هر آن ممکن بود فوران کنیم
نمیخواستم جلوش کم بیارم
کوتاه بیا نیستم
من به خاطر این ازدواج مسخره
این تز بی پایه ی آقا
جلوی همه ی خانواده ام وایستادم
بهش اجازه ی پیش روی نمیدم
نمیذارم هر غلطی میخواد بکنه و بعد به ریشم بخنده!
لابد فکر کرده، دخترمو بی پناه

romangram.com | @romangraam