#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_33


- کاری دارین بگین و خودتونم معرفی کنین!

- من بهارم!

- بهار؟

- بیایید لطفا!

- صبر کن اومدم!

نفسمو با صدا بیرون دادم و منتظر شدم

زنی حدود پنجاه ساله بیرون اومد، هنوز چشمهاش خمار خواب بود

خمیازه ای کشید که دستشو جلوی دهنش گرفتو گفت:

- ببخشید، امرتونو بفرمایید!

- سلام!

- سلام دخترم!

- منو میشناسین؟

- نخیر، شما؟

- من ... من .. همونم که ...

- میشه من من نکنین!

- بله، من همسر سهیلم!

- سهیل؟

- شما مادر مریمین؟

اشک چشمهاشو پوشوندو گفت:

- آره دخترم، تو دوست مریمی؟ وای چی بگم که مریمم پر پر شد، یه بی دین ایمون از خدا بی خبر با ماشین زدو لهش کرد، گلمو پر پر کرد، دیگه مریمم نیست!

- میدونم خانم، تسلیت میگم، باور کنین ما هم خیلی ناراحتیم!

- شما دوست مریم نیستین؟

- نه، من ... من ...

- راستشو بگو ببینم، تو کی هستی؟

- من همسر اونی هستم که ... با دخترتون ... تصادف کرده!

نفسمو بیرون دادم، شاید سخت ترین کاری که تا حالا کردم همین کار بوده!

خیلی سخته که چنین واقعیتی رو به یه مادر بگی!

با تعجب نگاهم کرد

فکر کردم میشه باهاش حرف زد، خواستم دوباره چیزی بگم که اخم همه ی صورتشو پوشوندو گفت:

- اومدی اینجا که چی؟ دسپخت شوهرتو ببینی؟!

- باور کنین از عمد نبوده!

- از عمد نبوده؟ وقتی خدا اون زهر ماريو حروم کرده برای همینه دیگه! هی کوفت میکننو آخرشم یه بلایی سر جوون مردم میارن!

romangram.com | @romangraam