#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_20


- این خانومو بیرون کن، اون آقارو هم ببر بازداشگاه، تا صبح بفرستیمش زندانو دادسرا و کارهاشو ردیف کنیم!

- چشم قربان!

مردی که عزیزشو از دست داده بود آروم تر شده بود

انگار تو این دنیا نبود

نگاهش به زمین دوخته شده بود و از اون جدا نمیشد

شاید هم وقتی برخورد بد مأمورو با ما دید دلش آروم گرفت

پوفی کشیدمو از اتاق بیرون رفتم

تو راهروی کلانتری منتظر اومدن سهیل شدم

تا بیرون اومد، جلوش رفتمو نگاهش کردم

دستمو به دو طرف صورتش گرفتمو نالیدم

- سهیل! سهیل جونم، حالا چی میشه؟

- هیچی عشقم، خودتو ناراحت نکن، به بابا بگو پیگیر کارام باشه!

- الان بهش زنگ میزنم

- بگو دیه هرچی شد زود بده، احتیاج بود از اموال خودم هم برداره، من نمیتونم اینجا بمونم!

- منم نمیتونم بی تو بمونم! نمیذارم اینجا بمونی، نمیذارم!

دوباره اون مأمور بد اخلاق اومد، با دیدنم تو اون وضعیت به سرباز داد زد که این چه وضعشه و به من با صدای بلند تری داد زد:

- آی خانوم، کلانتریو با اتاقتون اشتباه گرفتی؟ برو اینجا جاش نیست، برو تا نگفتم تورو هم ببرن!

این چی میگفت برای خودش؟

معلوم بود از اون مدعی ها بود!

جلوش رفتمو بهش خیره شدم، پوزخندی زدمو گفتم:

- چیه؟ نمیتونی ببینی دونفر همدیگه رو دوست دارن، نمیتونی درک کنی که از غمش دارم آتیش میگیرم؟

صدام همین طور بلندو بلند تر میشد

انگار میخواستم همه چیزو سر اون خالی کنم

اونی که از همه مدعی تر بود!

- نمیبینی چه حالیه؟ نمیبی دستام میلرزه؟ نمیبینی اعصاب ندارم؟ نمیبینی زندگیم سیاه شد؟ نمیبینی عشقمو جلوم دستبند زدن؟

زجه میزدم

- نمیفهمی که نباید نمک رو زخم بپاشی؟ نمیفهمی که منم داغ دارم؟

نمیشه مثل جغد آوار نشی رو سرمون؟

- ساکت باش خانوم، هرچی هیچی نمیگم بد تر میکنی، زود برو بیرون، برو تا به جرم توهین به مأمور قانون بازداشتت نکردم!

پوزخندی زدمو گفتم:

- من به قانون توهین نکردم، به تویی که بویی از انسانیت نبردی توهین کردم!

با دست مرد عزا دارو نشون دادمو گفتم:

romangram.com | @romangraam