#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_151
- هيچ کس حق چنين کارى رو نداره
- ولى مادرت اين کارو کرد
- فقط مامانو خاله مينا و خانواده ى مريم ميدونپ تو همسر سابق قاتلى
بقيه نميدونن
مامانمم به خاطر شوهر سابقت ازت کينه داره، وقتى هم ديد سريع طلاق گرفتى و با من ازدواج کردى کمىديدش نسبت بهت بد شد
ولى وقتى خوب بشناستت نظرشو رفتارش عوض ميشه
- اون فقط مريمو دوست داشته و فکر ميکنه رفتنش تقصير منه
هيچ وقت زخم زبوناش تموم نميشه
دو طرف شونه امو گرفتو تو چشمام نگاه کردو گفت:
- من ايمان دارم که تو ميتونى نظر اونو نسبت به خودت عوض کنى
من شايد بهت ايراد ميگيرم بهار، ولى باور کن به ذات پاکت ايمان دارم
تو اونقدر خوب هستى که همه رو عاشق خودت کنى
با اين حرفش ترسيدم
نکنه منظو ش خودشه!
دستاشو کنار زدمو نگاهمو ازش گرفتمو گفتم:
- ولى من نميخوام کسى عاشقم بشه
فقط احتراممو نگه دارن برام کافيه
کمى با تعجب نگاهم کردو بعدش لبخندمهربونى زدو گفت:
- باشه
سرشو پايين انداختو گفت:
- اگه چيزى لازم داشتى بهگ بگو
و بدون اينکه منتظر جوابم باشه از اتاق بيرون رفت
از بعد از ناهار كارامو كردم
عسلو حمام بردم
خودمم حمام كردمو بعدش لباسهاى على رو اتو كردم
ساعت شش هر سه مون حاضر بوديم چادر سر كردن برام سخت بود ولي به هر جون كندنى بود رو سرم نگهش داشتم
جلوى در خونه دوباره از سرم سر خورد كه على با يه دستش بالاي چادرمو گرفتو برام مرتبش كردو جلوشو نگه داشت تا بگيرمش
عسلم كه رو يه دستش داشت
وقتى جلوي چادرو اونجوري كه نگه داشته بودم نگاه كرد لبخند زدو با لحن شيطونى گفت:
- اينجورى مثل خاله سوسكه شدى!
بله؟
من؟
romangram.com | @romangraam