#دزد_قلبم_پارت_88
-کمی تا قسمتی
سرمو به نشونه ی تاسف تکون دادم که پرسید:کجا بودی؟
-بابا گفتم خیر سرم برم قدم بزنم اصلا حواسم به ساعت نبود کسی که نفهمید؟
-شانس آوردی چندبار هومن خواست بیاد تو اتاقت بهش گفتم خوابی
نفسی عمیقی کشیدم و گفتم:یکی طلبت
-اون که بله
خندیدم و با هم به سمت بالا رفتیم بعد از گفتن شب بخیر وارد اتاقم شدم و با همون لباسا افتادم
هومن:
از مؤسسه خارج شدم و به سمت ماشینم رفتم
دیگه واقعا تحمل بنفشه واسم سخت بود
هر روز افتضاح تر
از طرفی احسان هم هنوز به اطلاعات نیاز داره
romangram.com | @romangram_com