#دزد_قلبم_پارت_70
سلانه سلانه به سمت در اتاق رفتم
چشمام بسته بود و جایی رو نمیدیدم
داشتم از پله ها پایین میرفتم که صدای شکستن چیزی از آشپزخونه اومد سریع هوشیار شدم و به سمت آشپزخونه رفتم
و از پشت دیوار نگاهی به داخلش انداختم چون تاریک بود چیز زیادی مشخص نبود فقط یه لحظه یه سایه محوی رو دیدم که به سمت بیرون داره مياد
با ترس نگاهی به دور و برم انداختم و یه گلدون برداشتم تا اگه دزد بود بزنم تو سرش
آروم رفتم جلوتر و دقیق شدم تو چهرش اما چون تاریک بود زیاد نمیتونستم ببینمش که یهو دستمو گرفت و کشید جیغ خفه ای زدم و دستی که گلدون توش بود رو بردم بالا بزنم تو سرش که اون دستمم گرفت و چسبوندم به دیوار و زیر لب غرید:چه غلطی داری میکنی؟
با شنیدن صداش تعجب کردم و نگاش کردم
که دست برد و برقو روشن کرد
هومن:
بعد از رفتن شکوفه و ارغوان به احسان علامت دادم که شروع کنه
احسان نگاهی به دور و برش انداخت و بعد از مطمئن شدن رو به پرهام گفت:باید راجب موضوع مهمی باهات حرف بزنم
پرهام که داشت قهوه اشو میخورد نگاهی به احسان کرد و سری تکون داد که احسان شروع کرد: ببین خودت میدونی اصلا اهل مقدمه چینی نیستم پس یهو میرم سر اصل مطلب
romangram.com | @romangram_com