#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_88




اریا چشم هاشو باز کرد و ...هممون و نگاه کرد و در آخر نگاهش و به من دوخت لبخند زد

...منم لبخند زدم و رفتم کنار تختش وایستادم دستشو گرفتم که گفت: حالت خوبه

- خیلی بهتر از این نمیشم

آریا: خوشحالم که حالت خوبه

رو به پدر مادرش ادامه داد: بابا مامان این دختر عشق منه میخوام بعد از اینکه مرخص شدم

بریم خواستگاریش

نادر پدر آریا: باشه حتما 👍👍👍👍

خندیدم که مینو خانم گفت: قربون خنده های جفتتون بشم

منو آریا: خدا نکنه

همه خندیدن .....الهه اومد تو اتاق و با شادی گفت : وقت ملاقات تمومه لطفا برین بیرون تا

بیمار استراحت کنه

همه از آریا خداحافظی کردن رفتن و منو آریا رو تنها گذاشتن خم شدم صورتش بوسیدم ...و

ازش خداحافظی کردم...

سه روز بعد آریا از بیمارستان مرخص شد ....خیلی خوشحال بودم که خدا جواب دعا هامو

داد از اون روز به بعد شروع کردم به خوندن نماز و قرآن...

تقریبا یک هفته ای از مرخص شدن آریا گذشته بود که تلفن عمارت به صدا در اومد...بهزاد

شوهر الهه و الهه هم پیش من بودن اونروز

الهه تلفن و برداشت ....

الهه: بله...

romangram.com | @romangraam