#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_85
..............
دو روز گذشت من از بیمارستان مرخص شدم ....پدر مادر آریا از آلمان اومدن ...وقتی
فهمیدن آریا کماست ...حال روز خوشی نداشتن ...مادرش انقدر گریه کرد .....و غش کرد
...وقتی مادرش منو دید..بر خلاف تصورم بغلم کرد و دوباره گریه کرد ..
هر روز افسرده تر میشدم ...الان روی تختم نشستم و به یک گوشه ای خیره شدم...
تقه ای به در اتاقم خورد ....با صدای ضعیفی گفتم :بیا تو
در باز شد و الهه با یه قرآن دستش وارد اتاق شد
الهه : سلام
-سلام
لبخندی زدو گفت: خوبی عزیز دلم
- چجوری خوب باشم تو این وضعیت
الهه: النا با زانوی غم بغل گرفتن و اعتصاب غذا چیزی درست نمیشه ...دستی به قرآن
کشید و گفت : به درگاه خدا پناه ببر اونروز خودت شنیدی دکترش چی گفت گفت بهوش
اومدنش فقط معجزه خداونده
به قرآن خیره شدم و بی اختیار گفتم: میشه به من وضو گرفتن و نماز خوندن یاد بدی
از ته دل لبخندی زد و گفت : چرا که نه
romangram.com | @romangraam