#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_7


سامان و حسام: چشم خانم

-میتونین برید

همشون رفتن .. بعد از رفتن اونها رفتم تو اتاقم لب تاپمو برداشتم............

داشتم با نیکا تصویری صحبت میکردم که تقه ای به در خورد

- بله

سارا: خانم شام آمادست

-الان میام

رو به نیکا گفتم: خب کاری نداری

نیکا : no بای بای الــــــــــنا

خندیدمو گفتم : بای بای نیکا

لب تاپو خاموش کردم رفتم پایین و سر میز نشستم به به چه غذایی چند ساله قیمه نخوردم

سارا برام غذا کشید

-شما خوردین

سارا: بله خانم چیز دیگه ای احتیاج ندارین

-خیر

سارا رفت آشپزخانه من موندم و تنهایی و غذاها شروع کردم به خوردن خیلی خوشمزه بود





غذا🍝که تموم شد سارا و مریم میزو جمع کردند ساعتو نگاه کردم ساعت ۹شب بود وای

خیلی خوابم میاد

romangram.com | @romangraam