#دل_من_دل_تو_پارت_45


-نگو باز اون غرورت قل قل راه انداخته به خدا آرامش میام پخش زمینت میکنما! ای بابا این ساحل رو همتون تاثیر گذاشته!

-باشه میام... بعد نه خیرم خانم من از اول همینجوری بودم!

-خوب حالا... واسه یه هفتت لباس بردارا...

-دانشگاهت چی؟

-مرخصی گرفتم...

-باشه...

بعد اینکه سایه رفت کولم رو برداشتم و لباس برداشتم... باید یه جوری به پارسا میگفتم فردا که داریم میریم اول به اون خبر میدم بعد میریم... سری تکون دادم و زیپ کوله ی خاکستریم رو بستم و لباس آستین بلندی پوشیدم چون وحشتناک سردم بود رفتم کنار شوفاژ و خودم رو گرم کردم همزمان کش موم رو باز کردم و خروار موهام تا پایین زانوم افتاد ... موهام خیلی خیلی صاف بود... رفتم توی تختم و پتو رو تا گردنم بالا کشیدم موهام رو یه گوشه جمع کردم و لبخند کمرنگی روی لبام نشست... خوشحال بودم از اینکه قرار از تهران برای یه هفته برم.. شاید بهترین اتفاق زندگیم همین باشه!!! من تا حالا پام رو از تهران بیرون نذاشتم! همون جور با لبخند کمرنگم و کلی هیجان تو سرم خوابم برد...

بعد اینکه به پارسا گفتم و خیالیم ناراحت شد سوار ماشین شدم و گفتم:

-این هم از این گازو بگیر بریم...

سری تکون داد صبح زود پا شده بودم و طبق معمول اخلاقم عین سگ بود! با اخم برگشتم سمت سایه نیش سایه حسابی باز بود انگشت اشارم رو گرفتم سمتش:

-سایه خودت میدونی من صبح زود پاشم اخلاقم از سگ بد تره پس سعی نکن زود بیدارم کنی میخوام کف مرگمو بکوپونم!

سایه نیشش شل تر شد:

-ای به چشم! تو که همین جوری اخلاقت سگ هس گلم!

چپ چپی با اخم نگاهش کردم و سرم رو به صندلی تکیه دادم چشمام رو بستم و چشمام داشتن گرم میشدن که یهو با صدای بلند آهنگ عین جن پا شدم! سایه هر هر میخندید! :

-ای کوفت! ای حناق یک روزه! مردم از ترس اسکول!

-خب بابا چرا میزنی؟! خواستم باهات شوخی کنم!

پشت چشمی نازک کردم و اخمام توی هم بود دوباره چشمام رو بستم و سایه گفت:

-آرامش؟

romangram.com | @romangram_com