#دل_من_دل_تو_پارت_115


-اگه دستم رو بلند کنم تو چیکار میکنی مثلا؟! برو با هم قد خودت بازی کن بچه!

پوزخندی زدم:

-دستتو جلو چشمات خرد میکنم! حالا ببین کی گفتم... فلفل نبین چه ریزه!با من و ماری در نیوفت،من همش یک هفته این جام!

خنده ی هیستریکی سر داد! :

-تو! تو میخوای دست من رو بشکنی! ای خدا... برو بچه تو دعواهای من و زنم دخالت نکن!

با ابرو به ماری اشاره کردم و ماری پوزخندی زد:

-اما یادم نمیاد من زن شما باشم آقای محترم! من فقط یادمه یه پسر دارم و جز پسرم و دوستم هیچ کسی رو ندارم! پس راتو بکش برو دوست عزیز برو بزار باد بیـاد!

با لبخند کجکی روی لبم دست به سینه به دیوار تکیه دادم... اخمای وحیـد بد جور توی هم گره خورده بود! حالا که ماری به خاطر دفاع از من سیلی خورده بود نباید پشتش رو خالی می کردم وحید پوزخندی زد:

-میرم... اما نویدم با خودم میبرم!

تا رفت سمت نویدی که تو اتاق خواب بود من و ماری همزمان رو به روش وایستادیم و نمیدونم چه جوری ذهن هم رو خوندیم اما همزمان گفتیم:

-یه قدم پاتو جلوتر بزاری قلم پاتو خرد میکنم!

من و ماری نگاهی بهم انداختیم،لبخندی زدم و وحیـد غرشی کرد:

-کی باشی که بیخوای جلوی من و بگیری! بیا گم شو کنار منو بگو به خاطر بچم،بچمو کجا آوردم پیش دوتا روانی!

ماری پوزخندی زد:

-اما جهت اطلاع تو روانیی نه ما دوتا! تویی که باید خودت رو به یه روان پزشک نشون بدی نه بچه ی من رو!

رشته ی حرف ماری رو گرفتم:

-اون بچه اینجاست و همین جام میمونه؛حالش خیلی هم خوبه، مشکلش تویی! میفهمی؟! اون بچه مشکلی نداره مشکلش تویی! چون تو یه روانی که اون بچه رو هم دیوونه کردی! برو اول خودت رو درمان کن! من نمیذارم زندگیه بچه ی رفیقم و رفیقم رو نابود کنی!

تا خیز برداشت یه سیلی روانه ی صورتم کنه محکم تو هوا دستشو گرفتم زورم ازش کم تر بود اما از سیلیش جلو گیری کردم و ماری هلش داد عقب! کارد میزدی خونش در نمیومـد! ماری غرید:

romangram.com | @romangram_com