#چشم_هایی_به_رنگ_عسل_پارت_96

- اوه اوه؛ چه خشن! اخماتو باز کن بابا ترسیدم!حالا سرکار خانم رهای عزیزقدم بر چشم بنده می ذارند و به کلبه این حقیر تشیرف می آرن؟!

- چه عجب بادت اومد که منم اینجام!اگه یه کمی دیرتر نزول اجلال می فرمودین باید از خواب بیدارم میکردی!

با سرخوشی خنده ای کرد

- به شرافتم قسم میخورم که دیگه تکرار نشه .به جان خودم راضی نمی شدن، مجبور شدم بیشتر تلاش کنم .حالا منو می بخشی؟

نگاهی به دور و بر انداختم .ظاهرا از آقا حیدر هم خبری نبود .لبخندی زدم و بسمت اتاقش رفتم . جلوی در ایستادم و با ژستی شیطنت آمیز گفتم:

- اجازه ورود می فرمائید قربان؟!

- اجازه بنده هم دست شماست خانم اخموی خواب آلوده!بفرمایید خواهش می کنم .شرمنده ام نکنید!

وارد اتاق شدم و باز نگاه شیفته و حریصم به در و دیوار ثابت ماند .همه جای آن اتاق به نحو عجیبی بوی فرزاد را می داد .با عجله گفت:

- تا تو بشینی منم وسایل پذیرایی رو آماده می کنم .امروز یه مهمون خاص دارم!

از دستپاچگی اش خنده ام گرفت ولی هنوز دلم میخواست شیطنت کنم .با لحنی موذیانه پرسیدم:

خیلی معذرت میخوام آقا! مگه شما روزی چند تا مهمون دعوت می کنید که من خیلی خاصش هستم ؟!

با تعجب جواب داد:

متوجه منظورت نمی شم!

گره ای بین ابروهایم انداختم:

- خوب متوجه می شی! لطف کن خودت رو به اون ره نزن .چون کوچه پس کوچه هاش رو بلد نیستی !مگه خودت نگفتی یه دختر دیگه هم قبلا اینجا رو دیده؟ بگو ببینم تو چندتا مهمون خاص به اینجا دعوت می کنی؟!

قهقهه ای زد و به سمتم آمد:

- اخمات رو باز کن کوچولوی حسود من! من کی گفتم یه دختر قبلا اینجا رو دیده؟ گفتم یه نفر قبل از تو .اگر بر فرض دختری هم بوده مطمئن باش نسبت بخصوصی با من نداره .حالا خیالت راحت شد؟!

اگر بگویم در دل از این موضوع خوشحال نشدم و نفس آسوده ای نکشیدم دروغ گفته ام .از حالت تهاجمی خود به خنده افتادم و با عشوه ای دخترانه و کمرنگ گفتم:

- در هر صورت یادت باشه که نمی تونی منو فریب بدی جناب آقای متین!

با نگاهی عاشقانه و مجذوب کننده زمزمه کرد:

- آرزو به دلم موند یکبار منو فرزاد صدا کنی!


romangram.com | @romangram_com