#چشمان_سگ_دارش_پارت_28


روبه زنِ حکمت کرد که دستش راروی قلبش گذاشته بودو میفشرد، گفت:«خانم شما دیدین که پدرِ من شوهرتون رو کشته باشه؟!»

روبه سالار گفت:«تو دیدی؟! تو که خودت گفتی اون موقع خونه نبودی»

روبه سیمین با خشم بیشتری گفت:«توچی؟! تو که از همه بیشتر خون خواهِ پدرتی چی؟! تو دادگاه گفتی که فقط در رو برای پدرم باز کردی اما صحنه

ی قتل رو ندیدی»

فریاد زد وبا زجه گفت:«هیچکدومتون ندیدین ،فقط صدای دادو بیدادهاشون رو شنیدین ،انصافه؟ نه بخدا...بی رحمیه! »

سیمین باز با فریاد گفت:«خفه شو حروم زاده ،کی گفته که بابای من نزول خور بوده؟! واسه چی با آبروی مردم بازی میکنید ،این حرفها رو از خودتون در

آوردین تا پدرِ منو مقصر جلوه بدین»

پناه خنده ی هیستریکی کرد تا خواست دهن باز کندو پاسخ سیمین را بدهد به ناچار لب فرو بست و ساکت شد،صدای سالار را که شنید ترجیح داد فعلا

چیزی نگوید:

«بس کن سیمین ،تمومش کن چرا نمیخوای قبول کنی یه سرِ این ماجرا بابا مون بوده!؟ اونم مقصر بوده! این دختر راست میگه ما هیچکدوممون ندیدیم

،من ندیدم ،تو ندیدی ،مامان ندید،شماها فقط صدای دادو بیدادهاشون رو شنیدین ،همسایه هام همینطور پس دو دقیقه خفه شو بزار این دختر درست و

حسابی حرفش رو بزنه »


romangram.com | @romangram_com